ازدواج اجباری دو مافیا پارت 6
ویو ا/ت :
بعد حرف زدن با لیسا رفتم کارهای لازم رو انجام دادم لباسم رو عوض کردم موهام رو باز گذاشتم یه آرایش ملایم کردم و رو تختم نشستم و با گوشیم یکم ور رفتم که صدای در اومد
+کیه
خدمتکار:خانم صبحونه آماده هست ارباب بزرگ گفتن که صداتون کنم
+گمشو صبحونتون بخوره تو سرتون حالم ازتون بهم میخوره عوضی هاااااا
پرش زمانی به شب.....
م.ا/ت :دخترم آماده شدی؟؟؟
+برای چی آماده شم برای اعزای خودم
م.ا/ت :دخترم اینطوری نکن دیگه
+چطوری نکنم هاااااااا ( داد )
م.ا/ت :دخترم من خیلی تلاش کردم که منصرفشون کنم اما.....اما
+اما چی هاااااااا
م.ا/ت :نتونستم
+اره نتونستی همیشه سرت پایینه جلویه بابابزرگ و بابا و الانم زندگی منو طباه و سیاه کردی حالا هم برو بیرون برایه اعزام آماده میشم
م.ا/ت :ازت معذرت میخوام دخترم ( گریه )
شب......
ویو ا/ت :
کل روز مثل مرده ها بودم ولی به زمان مرگم دارم نزدیک میشم یه ساعت دیگه خانواده ی مین میان باید برم برای اعزای خودم آماده شم
رفتم از تو کمدم یه شومیز یقه دار سفید با یه شلوار لی جذب سیاه زاپ دار در اوردم و پوشیدم با یه پوتین رزمی گریه هام رو پاک کردم موهام رو دمبستی بستم یه آرایش دارک کردم رفتم پایین داشتم از پله ها پایین میرفتم واسه کسایی که تو سالن نشسته بودن و منتظر خانواده ی اون یونگی عوضی بودن دست زدم
+به به باباجون مامان جون بابابزرگ جون خوشحالین بلاخره نوه و دخترتون داره عروس میشه نه بگین بخندین
بابابزرگ :دخترم بیا بشین سرپا نمون
+هه دخترم ،به من نگو دخترم فهمیدی ( داد )
ویو ا/ت :
رفتم رو کاناپه نشستم چند دقیقه که گذشت صدای زنگ در بلند شد اجوما در و باز کرد یونگی و خانوادش وارد سالن شدن به همه سلام کردن و نشستن مشغول حرف زدن شدن منو یونگی در کل شب اصلا به هم نگاه هم نکردیم تا وقتی که حرف ازدواج منو یونگی شد هردو سرمون رو آوردیم بالا و با خشم داشتیم نگاهشون میکردیم اما وقتی گفتن به زودی باید وارث بیارن بلند شدم و اسلحه ای که دور کمرم گذاشته بودم رو در اوردم همه از جاشون بلند شدن و میگفتن که اسلحت رو بذار پایین
+من خون خودمو میریزم اما با پسرتون ازدواج نمیکنم
_هییییییی دختره ی احمق اون اسلحه رو بذار کنار
+تو به کی میگی احمق عوضی من هیچ وقت زیر بار زور نمیرم اگه کسی بهم زور بگه جلوش وایمیستم اما وقتی نتونم راه مرگ رو انتخاب میکنم قبلاً هم انتخاب کردم
÷خواهری اسلحت رو بذار پایین من بدون تو میمیرم دیگه تحمل ندارم
+کوک داداشی من نمیتونم با این مرد ازدواج کنم منو ببخش دوست دارم خدافظ برای همیشه
*بنگ*
خماری تا پارت بعد.....
حمایت فراموش نشه کیوتا 🩷🥹
بعد حرف زدن با لیسا رفتم کارهای لازم رو انجام دادم لباسم رو عوض کردم موهام رو باز گذاشتم یه آرایش ملایم کردم و رو تختم نشستم و با گوشیم یکم ور رفتم که صدای در اومد
+کیه
خدمتکار:خانم صبحونه آماده هست ارباب بزرگ گفتن که صداتون کنم
+گمشو صبحونتون بخوره تو سرتون حالم ازتون بهم میخوره عوضی هاااااا
پرش زمانی به شب.....
م.ا/ت :دخترم آماده شدی؟؟؟
+برای چی آماده شم برای اعزای خودم
م.ا/ت :دخترم اینطوری نکن دیگه
+چطوری نکنم هاااااااا ( داد )
م.ا/ت :دخترم من خیلی تلاش کردم که منصرفشون کنم اما.....اما
+اما چی هاااااااا
م.ا/ت :نتونستم
+اره نتونستی همیشه سرت پایینه جلویه بابابزرگ و بابا و الانم زندگی منو طباه و سیاه کردی حالا هم برو بیرون برایه اعزام آماده میشم
م.ا/ت :ازت معذرت میخوام دخترم ( گریه )
شب......
ویو ا/ت :
کل روز مثل مرده ها بودم ولی به زمان مرگم دارم نزدیک میشم یه ساعت دیگه خانواده ی مین میان باید برم برای اعزای خودم آماده شم
رفتم از تو کمدم یه شومیز یقه دار سفید با یه شلوار لی جذب سیاه زاپ دار در اوردم و پوشیدم با یه پوتین رزمی گریه هام رو پاک کردم موهام رو دمبستی بستم یه آرایش دارک کردم رفتم پایین داشتم از پله ها پایین میرفتم واسه کسایی که تو سالن نشسته بودن و منتظر خانواده ی اون یونگی عوضی بودن دست زدم
+به به باباجون مامان جون بابابزرگ جون خوشحالین بلاخره نوه و دخترتون داره عروس میشه نه بگین بخندین
بابابزرگ :دخترم بیا بشین سرپا نمون
+هه دخترم ،به من نگو دخترم فهمیدی ( داد )
ویو ا/ت :
رفتم رو کاناپه نشستم چند دقیقه که گذشت صدای زنگ در بلند شد اجوما در و باز کرد یونگی و خانوادش وارد سالن شدن به همه سلام کردن و نشستن مشغول حرف زدن شدن منو یونگی در کل شب اصلا به هم نگاه هم نکردیم تا وقتی که حرف ازدواج منو یونگی شد هردو سرمون رو آوردیم بالا و با خشم داشتیم نگاهشون میکردیم اما وقتی گفتن به زودی باید وارث بیارن بلند شدم و اسلحه ای که دور کمرم گذاشته بودم رو در اوردم همه از جاشون بلند شدن و میگفتن که اسلحت رو بذار پایین
+من خون خودمو میریزم اما با پسرتون ازدواج نمیکنم
_هییییییی دختره ی احمق اون اسلحه رو بذار کنار
+تو به کی میگی احمق عوضی من هیچ وقت زیر بار زور نمیرم اگه کسی بهم زور بگه جلوش وایمیستم اما وقتی نتونم راه مرگ رو انتخاب میکنم قبلاً هم انتخاب کردم
÷خواهری اسلحت رو بذار پایین من بدون تو میمیرم دیگه تحمل ندارم
+کوک داداشی من نمیتونم با این مرد ازدواج کنم منو ببخش دوست دارم خدافظ برای همیشه
*بنگ*
خماری تا پارت بعد.....
حمایت فراموش نشه کیوتا 🩷🥹
۱۱.۵k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.