پارت 28 فیک شرط بندی مافیا ✨️🌓❤️
آدمای ناشناس: دکتر بیاین چشمای این دختره پلک میزنه
دکتر: بهوش اومده
یهو در باز شد یکی وارد شد سمت یونجی..........
اون: دکتر کارت خوب بود
جیمین وارد شد
قضیه جیمین: جیمین داداش تهیونگه از قبل ازدواج بدون اینکه یونجی بفهمه رو یونجی کراش داشت ازدواج یونجی و تهیونگ هم بوده و تهیونگ فکر میکنه خارج کشوره )
جیمین: یونجی بالاخره بهوش اومدی
یونجی: تو کی هستی
جیمین: من .ولش مهم نیست که بدونی کیم
یونجی: چرا قیافت واسم آشناست
جیمین خندید :)
جیمین: من داداش تهیونگم
یونجی: چی چطوری
جیمین: تهیونگ بهت نگفته
یونجی: نه اون راجب خانوادش هیچی بهم نگفته
جیمین: میتونی بهم اعتماد کنی
یونجی: چرا ؟ نمیتونم
جیمین: همین که نجاتت دادم اون خودش یه دليله
بیا باهم دوست باشیم
یونجی: یعنی میتونم بهش اعتماد کنم
یونجی: باشه
جیمین دستشو سمت یونجی دراز کرد یونجی هم باهاش دست داد
یونجی: چرا پاهام جون نداره
دکتر: ببخشید ولی شما فلج شدید به صورت موقعت شاید فردا خوب شید شاید تا آخر عمر نه
یونجی: نه نمیشه😭😭😭😭
من پاهامو میخوام چرااااا پاهام تکون نمیخوره چرا حس نداره
یونجی با صدای بلند گریه میکرد جیمین اومد سمتش موهاشو ناز کرد یونجی هم از ته دل گریه میکرد
تهیونگ هم تو نبود یونجی مرده متحرک بدون احساس شده بود دوباره مث سابقش قاتل شده بود
زندگی سرشار از نا امیدی و تلخیه ......... ولی اینا هم گرفتارش شده بودن ...
منتظر پارتای بعدی باشین
و به قولم عمل کردم این پارتو صب گذاشتم✨️🌓
دکتر: بهوش اومده
یهو در باز شد یکی وارد شد سمت یونجی..........
اون: دکتر کارت خوب بود
جیمین وارد شد
قضیه جیمین: جیمین داداش تهیونگه از قبل ازدواج بدون اینکه یونجی بفهمه رو یونجی کراش داشت ازدواج یونجی و تهیونگ هم بوده و تهیونگ فکر میکنه خارج کشوره )
جیمین: یونجی بالاخره بهوش اومدی
یونجی: تو کی هستی
جیمین: من .ولش مهم نیست که بدونی کیم
یونجی: چرا قیافت واسم آشناست
جیمین خندید :)
جیمین: من داداش تهیونگم
یونجی: چی چطوری
جیمین: تهیونگ بهت نگفته
یونجی: نه اون راجب خانوادش هیچی بهم نگفته
جیمین: میتونی بهم اعتماد کنی
یونجی: چرا ؟ نمیتونم
جیمین: همین که نجاتت دادم اون خودش یه دليله
بیا باهم دوست باشیم
یونجی: یعنی میتونم بهش اعتماد کنم
یونجی: باشه
جیمین دستشو سمت یونجی دراز کرد یونجی هم باهاش دست داد
یونجی: چرا پاهام جون نداره
دکتر: ببخشید ولی شما فلج شدید به صورت موقعت شاید فردا خوب شید شاید تا آخر عمر نه
یونجی: نه نمیشه😭😭😭😭
من پاهامو میخوام چرااااا پاهام تکون نمیخوره چرا حس نداره
یونجی با صدای بلند گریه میکرد جیمین اومد سمتش موهاشو ناز کرد یونجی هم از ته دل گریه میکرد
تهیونگ هم تو نبود یونجی مرده متحرک بدون احساس شده بود دوباره مث سابقش قاتل شده بود
زندگی سرشار از نا امیدی و تلخیه ......... ولی اینا هم گرفتارش شده بودن ...
منتظر پارتای بعدی باشین
و به قولم عمل کردم این پارتو صب گذاشتم✨️🌓
۱۳.۳k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.