پارت 28
پارت 28
نامجون ویو
صبح از خواب پاشدم و بعد از خوردن یکم صبحانه به زور آجوما رفتم سمت خونه ی آقای مین تا درباره دختر نچسبش حرف بزنیم وقتی رسیدم به نگهبانا گفتم درو باز کنن اونا هم باز کردن رفتم داخل و با آقای مین مواجه شدم که وایساده بود یه گوشه و داشت با یکی از خدمتکارا صحبت میکرد رفتم سمتش که تا منو دید سلامی کرد منم بهش سلام کردم
آقای مین : سلام
نامجون : سلام
نامجون : راستش اومدم درباره یه چیزی با شما حرف بزنم
آقای مین : میشنوم
نامجون : دیشب دختر شما به من گفته بود که کارم داره و وقتی رسیدم
آقای مین : همو بوسیدید آره؟
نامجون : شما از کجا
نزاشت حرفم تموم بشه که گفت عکساش هست آقای مین: انگار همو خیلی دوست دارید دخترمم گفت که چند بار با هم بودید مبارکه میخواستم بهت بگم آخر هفته دیگه جشن داریم میخوام عروسی شما رو بگیرم
نامجون : چی؟ با داد
آقای مین : داد نزن چرا داد میزنی
نامجون : من دختر شمارو نبوسیدم اون بوسید بعدم ما تا حالا با هم نبودیم این چرت و پرتا چیه دیگه از خودتون در میارید من با دختر عوضی تو ازدواج نمیکنم راهم کشیدم برم که صداش اومد
سون جو: پس باید بگم که عکسات همه جا پخش میشه
برگشتم با اعصبانیت بهش نگاه کردم گفتم تو نامجون : نمیتونی !
با یه پوزخند گفت : چرا نتونم اون عکسا دیگه دست منن اون موقع که اینا پخش بشه دیگه هیچ کس با تو کار نمیکنه بر شکسته میشی ( بابای سون جو از نامجون قدرتمند تره ولی به پای ا/ت نمیرسه ) داد زدم :
نامجون : گفتم تو نمیتونی اینکارو بکنی
سون جو : تو اینطوری فکر کن
با اعصبانیت داشتم اونجا رو ترک میکردم که بازم صداش اومد
آخر هفته ی دیگه منتظرتم عشقم
با اعصبانیت سوار ماشینم شدم درشو محکم بستم و با تمام سرعتم گاز میدادم دلم میخواست اون دختر و پدرشو از وسط نصف کنم ای کاش ای کاش میشد ولی انگار چاره ای ندارم گندش بزنن به خشکی شانس آخه دیگه آدم نبود؟ چرا آخه من چرا رفتم سر اون قرار خدایا کمکم کن
نامجون ویو
صبح از خواب پاشدم و بعد از خوردن یکم صبحانه به زور آجوما رفتم سمت خونه ی آقای مین تا درباره دختر نچسبش حرف بزنیم وقتی رسیدم به نگهبانا گفتم درو باز کنن اونا هم باز کردن رفتم داخل و با آقای مین مواجه شدم که وایساده بود یه گوشه و داشت با یکی از خدمتکارا صحبت میکرد رفتم سمتش که تا منو دید سلامی کرد منم بهش سلام کردم
آقای مین : سلام
نامجون : سلام
نامجون : راستش اومدم درباره یه چیزی با شما حرف بزنم
آقای مین : میشنوم
نامجون : دیشب دختر شما به من گفته بود که کارم داره و وقتی رسیدم
آقای مین : همو بوسیدید آره؟
نامجون : شما از کجا
نزاشت حرفم تموم بشه که گفت عکساش هست آقای مین: انگار همو خیلی دوست دارید دخترمم گفت که چند بار با هم بودید مبارکه میخواستم بهت بگم آخر هفته دیگه جشن داریم میخوام عروسی شما رو بگیرم
نامجون : چی؟ با داد
آقای مین : داد نزن چرا داد میزنی
نامجون : من دختر شمارو نبوسیدم اون بوسید بعدم ما تا حالا با هم نبودیم این چرت و پرتا چیه دیگه از خودتون در میارید من با دختر عوضی تو ازدواج نمیکنم راهم کشیدم برم که صداش اومد
سون جو: پس باید بگم که عکسات همه جا پخش میشه
برگشتم با اعصبانیت بهش نگاه کردم گفتم تو نامجون : نمیتونی !
با یه پوزخند گفت : چرا نتونم اون عکسا دیگه دست منن اون موقع که اینا پخش بشه دیگه هیچ کس با تو کار نمیکنه بر شکسته میشی ( بابای سون جو از نامجون قدرتمند تره ولی به پای ا/ت نمیرسه ) داد زدم :
نامجون : گفتم تو نمیتونی اینکارو بکنی
سون جو : تو اینطوری فکر کن
با اعصبانیت داشتم اونجا رو ترک میکردم که بازم صداش اومد
آخر هفته ی دیگه منتظرتم عشقم
با اعصبانیت سوار ماشینم شدم درشو محکم بستم و با تمام سرعتم گاز میدادم دلم میخواست اون دختر و پدرشو از وسط نصف کنم ای کاش ای کاش میشد ولی انگار چاره ای ندارم گندش بزنن به خشکی شانس آخه دیگه آدم نبود؟ چرا آخه من چرا رفتم سر اون قرار خدایا کمکم کن
۱۷.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.