p 28
کوک ماشین رو نگه داشت و زیا پیاده شد زود رفت بیرون و بیرون اورد زیا:واییی کوک:چی چیشدهههه زیا:بابا مشکلی نیس بیا بریم کوک:باش .رفتیم خونه همینجوری که رفتیم همون طوری خوابمبرد که ساعت ۸ شب بود بلند شدم کوک نبمه لخت بود و داشت گیم میزد زیا:کوک کوک:هوم بیدار شدی خابالو زیا:اره واییی هشتههه چقدره خوابیدم؟ کوک:نمیدونم ولی اینو میدونم که زیاد زیا:خیلی دقیقی ماشالله از زبان زیا:رقتمسپت درسام و بعد شام دوباره خوابیدم صبح:پاشدم و رفتیم دانشگاه وقتی وارد شدم دیدم پسره نیس که یه لحظه سرم گیج رفت که یکی نجاتم داد زیا:اه..ممنون وقتی سرم رو بالا اوردم همون پسره رو دیدم زیا:ت ت تو ؟ پسره:چیه دلبر .جذاب ندیدی زیا:اصلا ندیدم ولی زشت دیدم پسره:رشت خودتی همه دخترا مشتاقمن زیا:دخترا غلط میکنن با تو .رفتم کلاس و که یهو حالم خراب شد و بدون هیچ حرفی دویدم دسشویی یا خداا چمه مننن حالم خیلی خراب بود مدیر زنگ زد به کوک و بعد چند دقیقه کوک خودشو رسوند رو صندلی ولو بودم کوک:زیا حالت خوبهههه زیا:اروم باش کوک:ما نشریف میبریم مدیر به سلامت از زبان کوک:تو شرکت بودم که گوشیم زنگ خورد مدیر دانشگاه؟ جواب دادم مدیر:سلام اقای جئون حال همسرتون خوب نیس میتونین تشریف بیارین؟ کوک:اومدم وای خدا چشه خودمو زود رسوندم دانشگاه و باهم رفتیمبه بیمارستان تو بیمارستان بستری بود که دکتر اومد بیرون کوک:خانم حاله همسرم چطوره؟ دکتر ایشون خوبن تبریک میگم خانم حامله هستن کوک:جانم ای جاااانننننن .مثل بچه ها رفتم داخل اتاق ....
تا پارت بعدییی باباییی👋👋💜
شرطا:
لایک:۳۱
کامنت:۳۰
دوستون دارم یه دنیا مرسی که خوشحالم میکنی با لایکت💜👋
تا پارت بعدییی باباییی👋👋💜
شرطا:
لایک:۳۱
کامنت:۳۰
دوستون دارم یه دنیا مرسی که خوشحالم میکنی با لایکت💜👋
۴۰.۴k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.