حالا که آمده بودم باید میرفتم ؛می رفتم جلو. در آن لحظه فق
حالا که آمده بودم باید میرفتم ؛می رفتم جلو. در آن لحظه فقط فکر می کردم.برای همین، دیگر نفهمیدم چکار می کنم.کفشم را کندم.چادرم را سفت گرفتم. زدم به آب. آب تا زانوهایم می رسید،اما من می دویدم .می ترسیدم کسی پشت سر
من بیاید و بخواهد مرا بگیردو برگرداند.
دل توی دلم نبود. حس میکردم حمید همین نزدیکی هاست.
#نیمه_پنهان_ماه۳
حمید باکری به روایت همسرش
#روایت_فتح
@ketabbazi
من بیاید و بخواهد مرا بگیردو برگرداند.
دل توی دلم نبود. حس میکردم حمید همین نزدیکی هاست.
#نیمه_پنهان_ماه۳
حمید باکری به روایت همسرش
#روایت_فتح
@ketabbazi
۳۰۵
۰۲ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.