فصل دوم وانشات جونگ کوک
تو ماشین یونا = <در حال حرکت>
یونا : خوب ا/ت بیا رسمی صحبت نکنیم اینجوری جفتمون راحت تریم . ا/ت : باشه😊 بیا با سوال همدیگر رو بیشتر بشناسیم . شما متولد چه سالی هستید ؛ من متولد 15 جولای ۲۰۰۵ هستم . یونا : عه چه خوب هم سنیم ، من متولد ۲۴ مارچ سال ۲۰۰۵ هستم . ا/ت :( لبخند ) پس چند ماه از من بزرگتری یونا : آره 😁 خوب نوبته منه . چجوری با جونگ کوک آشنا شدی ؛ من تو دبیرستان ، تهیونگ سال سومی بود من سال دومی ؛ من و اون خرخون کلاسمون بودیم . مدیر ازمون خواست که با هم درس بخونیم و مبصر کلاس های خودمون باشیم . اینجوری به هم علاقه پیدا کردیم و بعد از اینکه مدرسمون تموم شد تو دانشگاه با هم ازدواج کردیم . ا/ت : چه قشنگ ولی واسه ما خیلی داستان داره . یونا : مشتاق شنیدنشم .
ا/ت : ما جفتمون همسنیم ، سال سوم بودیم ، من انتقالی یافته بودم به اون مدرسه . روزی که رفته بودم اونجا با کسی به اسم کانگ سوبین آشنا شدم ، قرار گذاشتیم که بعد کلاس بریم بیرون . داشتیم که میرفتیم یهو یه پسری با موتور از بغله مون رد شد و لباس هامون رو کثیف کرد . خلاصه منم عصبانی شدم و رفتم به موتورش لگد زدم ، موتور افتاد و خراب شد .
( دیگه ادامش رو نمی نویسم خودتون میدونید دیگه)
......
آره دیگه اینجوری بود .
یونا : 😂 چه باحال .
چند دقیقه بعد
.....
رسیدیم خونه .
یونا : رسیدیم . ا/ت: ممنونم .
خداحافظی کردم و رفتم خونه
یونا : خوب ا/ت بیا رسمی صحبت نکنیم اینجوری جفتمون راحت تریم . ا/ت : باشه😊 بیا با سوال همدیگر رو بیشتر بشناسیم . شما متولد چه سالی هستید ؛ من متولد 15 جولای ۲۰۰۵ هستم . یونا : عه چه خوب هم سنیم ، من متولد ۲۴ مارچ سال ۲۰۰۵ هستم . ا/ت :( لبخند ) پس چند ماه از من بزرگتری یونا : آره 😁 خوب نوبته منه . چجوری با جونگ کوک آشنا شدی ؛ من تو دبیرستان ، تهیونگ سال سومی بود من سال دومی ؛ من و اون خرخون کلاسمون بودیم . مدیر ازمون خواست که با هم درس بخونیم و مبصر کلاس های خودمون باشیم . اینجوری به هم علاقه پیدا کردیم و بعد از اینکه مدرسمون تموم شد تو دانشگاه با هم ازدواج کردیم . ا/ت : چه قشنگ ولی واسه ما خیلی داستان داره . یونا : مشتاق شنیدنشم .
ا/ت : ما جفتمون همسنیم ، سال سوم بودیم ، من انتقالی یافته بودم به اون مدرسه . روزی که رفته بودم اونجا با کسی به اسم کانگ سوبین آشنا شدم ، قرار گذاشتیم که بعد کلاس بریم بیرون . داشتیم که میرفتیم یهو یه پسری با موتور از بغله مون رد شد و لباس هامون رو کثیف کرد . خلاصه منم عصبانی شدم و رفتم به موتورش لگد زدم ، موتور افتاد و خراب شد .
( دیگه ادامش رو نمی نویسم خودتون میدونید دیگه)
......
آره دیگه اینجوری بود .
یونا : 😂 چه باحال .
چند دقیقه بعد
.....
رسیدیم خونه .
یونا : رسیدیم . ا/ت: ممنونم .
خداحافظی کردم و رفتم خونه
۲۶.۵k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.