فیک کوک ( پشیمونم) پارت۲۹
از زبان ا/ت
پشت سرش داد زدم و گفتم : اصلا برو به جهنم... دیگه هم برنگرد
اونم بلند گفت : همچنین...رفت
نگهبان اومد کنار استخر و گفت : خانم کمکتون کنم ؟
دستام رو کوبیدم روی آب و گفتم : نه خیر لازم نکرده
از آب در اومدم و همونطور خیس رفتم تو طبقه بالا اتاقم یکسره رفتم حموم...یه دوش گرفتم و بعده نیم ساعت اومدم بیرون موهام رو خشک کردم...لباس پوشیدم ( عکس لباس اسلاید بعد )
رفتم شرکت همینطور که سمته اتاقم قدم برمیداشتم تهیونگ رو دیدم اومد کنارم یکم باهم گفتیم و خندیدیم که صدای جونگ کوک رو شنیدم که گفت : ا/ت...امروز قراره با یونا برم یجایی پس شب منتظرم نباش
یونا هم کنارش مونده بود تهیونگ هم کناره من
مگه الان موقعش بود که این حرف رو زد...بعد دسته یونا رو گرفت توی همین حالت تهیونگ دسته منو گرفت پسش نزدم و دستش رو محکم چسبیدم جونگ کوک چهرش رفت تو هم اعصبانی شده بود
دسته تهیونگ رو کشیدم و بردم تو اتاقم در رو بستم و بهش تکیه دادم دستم رو گذاشتم روی سرم یه هوفی کشیدم که تهیونگ گفت : تا کی میخوای این حقارت ها رو تحمل کنی
گفتم : هر موقع هر دوتا رو تسلیم کنم.. اگر الان دست بکشم یعنی باختم
اومد نزدیکم و منو بین خودشو در قفل کرد چشمم رو گرد کردم و نگاش کردم گفتم : اممم....چیزه...بهتره برگردیم سره کارمون خم شدم از بین دستاش بیرون اومدم رفتم سمته میزم نشستم...تهیونگ هم رفت بیرون
از زبان جونگ کوک
تهیونگ اعصابم رو بهم ریخت با راننده یونا رو فرستادم خونه خودم موندم شرکت رفتم حیاط پشتی شرکت منو تهیونگ وقتی بچه بودیم اینجا بازی میکردیم ( عکس حیاط اسلاید سوم ) دستام توی جیبم بود که صدای کفش یه نفر رو شنیدم اومد وایستاد کنارم وقتی برگشتم تهیونگ بود رو بهش کردم و گفتم : از ا/ت دور بمون
خندهای از روی تمسخر کرد و گفت : ببین کی داره این حرف رو میزنه... قیافش جدی شد و گفت : تو کسی هستی که باید دست از سر اون دختر بیچاره باید برداری نه من
دیگه کم کم داشتم کنترلم رو از دست میدادم گفتم : تهیونگ رو مغزه من راه نرو اون زن منه
گفت : زن...کدوم زن همون زنی که با یونا اعذابش میدی
گفتم : اینش دیگه به تو مربوط نمیشه
برگشتم که برم گفت : تو که دوسش نداری نمیتونی از قلبش مراقبت کنی چرا نمیدیش به من
برگشتم و رفتم از یقش گرفتم و گفتم : چی داری میگی مرتیکه...
از زبان تهیونگ
خیلی خونسرد بودم یه لبخند زدم و گفتم : من دوسش دارم اون لیاقتش تو نیستی...منم
که یه مشت زد تو صورتم بلند شدم انگشتم رو لبم کشیدم داشت خون میومد رفتم سمتش یه مشت زدم تو صورتش و گفتم : از خواب بیدار شو...تو نمیتونی مراقبش باشی اما من میتونم چون دوسش دارم
از زبان ا/ت
اوففف گردنم درد گرفت حوصلم سر رفته بود برای همین قهوم رو برداشتم و رفتم سمته حیاط پشته شرکت که صدای تهیونگ و جونگ کوک رو شنیدم انگار داشتن دعوا میکردن قهوه رو همونجا گذاشتم با کفشای پاشنه بلندم بدو بدو خودمو رسوندم به حیاط
داشتن همدیگه رو می کشتن رفتم با زور از هم جدا کردمشون بلند داد زدم و گفتم : شما دیوونه شدین این چه کاریه شما برادرین از اون گذشته اینجا شرکته برای چی افتادین به جون هم
جونگ کوک گفت : ا/ت دخالت نکن من باید حق اینو کف دستش بزارم
تهیونگ گفت : ا/ت برو کنار ببینم میخواد چیکار کنه
جونگ کوک دوباره میخواست بره سکته تهیونگ که با یه دستم از دستش گرفتم یه دستم هم روی سینش گذاشتم و گفتم : تهیونگ دیگه بس کن
هر دو شون رو نشوندم و گفتم : من میرم جعبه کمک های اولیه رو بیارم اگر دوباره کاری کنین من میدونم با شما
فوراً رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم اول رفتم زخم های روی صورت تهیونگ رو معالجه کردم بعدش هم جونگ کوک
گفتم : دیگه از این کارا نکنید از بازوی تهیونگ گرفتم و بردمش با خودم تا دوباره دردسر درست نکنن
پشت سرش داد زدم و گفتم : اصلا برو به جهنم... دیگه هم برنگرد
اونم بلند گفت : همچنین...رفت
نگهبان اومد کنار استخر و گفت : خانم کمکتون کنم ؟
دستام رو کوبیدم روی آب و گفتم : نه خیر لازم نکرده
از آب در اومدم و همونطور خیس رفتم تو طبقه بالا اتاقم یکسره رفتم حموم...یه دوش گرفتم و بعده نیم ساعت اومدم بیرون موهام رو خشک کردم...لباس پوشیدم ( عکس لباس اسلاید بعد )
رفتم شرکت همینطور که سمته اتاقم قدم برمیداشتم تهیونگ رو دیدم اومد کنارم یکم باهم گفتیم و خندیدیم که صدای جونگ کوک رو شنیدم که گفت : ا/ت...امروز قراره با یونا برم یجایی پس شب منتظرم نباش
یونا هم کنارش مونده بود تهیونگ هم کناره من
مگه الان موقعش بود که این حرف رو زد...بعد دسته یونا رو گرفت توی همین حالت تهیونگ دسته منو گرفت پسش نزدم و دستش رو محکم چسبیدم جونگ کوک چهرش رفت تو هم اعصبانی شده بود
دسته تهیونگ رو کشیدم و بردم تو اتاقم در رو بستم و بهش تکیه دادم دستم رو گذاشتم روی سرم یه هوفی کشیدم که تهیونگ گفت : تا کی میخوای این حقارت ها رو تحمل کنی
گفتم : هر موقع هر دوتا رو تسلیم کنم.. اگر الان دست بکشم یعنی باختم
اومد نزدیکم و منو بین خودشو در قفل کرد چشمم رو گرد کردم و نگاش کردم گفتم : اممم....چیزه...بهتره برگردیم سره کارمون خم شدم از بین دستاش بیرون اومدم رفتم سمته میزم نشستم...تهیونگ هم رفت بیرون
از زبان جونگ کوک
تهیونگ اعصابم رو بهم ریخت با راننده یونا رو فرستادم خونه خودم موندم شرکت رفتم حیاط پشتی شرکت منو تهیونگ وقتی بچه بودیم اینجا بازی میکردیم ( عکس حیاط اسلاید سوم ) دستام توی جیبم بود که صدای کفش یه نفر رو شنیدم اومد وایستاد کنارم وقتی برگشتم تهیونگ بود رو بهش کردم و گفتم : از ا/ت دور بمون
خندهای از روی تمسخر کرد و گفت : ببین کی داره این حرف رو میزنه... قیافش جدی شد و گفت : تو کسی هستی که باید دست از سر اون دختر بیچاره باید برداری نه من
دیگه کم کم داشتم کنترلم رو از دست میدادم گفتم : تهیونگ رو مغزه من راه نرو اون زن منه
گفت : زن...کدوم زن همون زنی که با یونا اعذابش میدی
گفتم : اینش دیگه به تو مربوط نمیشه
برگشتم که برم گفت : تو که دوسش نداری نمیتونی از قلبش مراقبت کنی چرا نمیدیش به من
برگشتم و رفتم از یقش گرفتم و گفتم : چی داری میگی مرتیکه...
از زبان تهیونگ
خیلی خونسرد بودم یه لبخند زدم و گفتم : من دوسش دارم اون لیاقتش تو نیستی...منم
که یه مشت زد تو صورتم بلند شدم انگشتم رو لبم کشیدم داشت خون میومد رفتم سمتش یه مشت زدم تو صورتش و گفتم : از خواب بیدار شو...تو نمیتونی مراقبش باشی اما من میتونم چون دوسش دارم
از زبان ا/ت
اوففف گردنم درد گرفت حوصلم سر رفته بود برای همین قهوم رو برداشتم و رفتم سمته حیاط پشته شرکت که صدای تهیونگ و جونگ کوک رو شنیدم انگار داشتن دعوا میکردن قهوه رو همونجا گذاشتم با کفشای پاشنه بلندم بدو بدو خودمو رسوندم به حیاط
داشتن همدیگه رو می کشتن رفتم با زور از هم جدا کردمشون بلند داد زدم و گفتم : شما دیوونه شدین این چه کاریه شما برادرین از اون گذشته اینجا شرکته برای چی افتادین به جون هم
جونگ کوک گفت : ا/ت دخالت نکن من باید حق اینو کف دستش بزارم
تهیونگ گفت : ا/ت برو کنار ببینم میخواد چیکار کنه
جونگ کوک دوباره میخواست بره سکته تهیونگ که با یه دستم از دستش گرفتم یه دستم هم روی سینش گذاشتم و گفتم : تهیونگ دیگه بس کن
هر دو شون رو نشوندم و گفتم : من میرم جعبه کمک های اولیه رو بیارم اگر دوباره کاری کنین من میدونم با شما
فوراً رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم اول رفتم زخم های روی صورت تهیونگ رو معالجه کردم بعدش هم جونگ کوک
گفتم : دیگه از این کارا نکنید از بازوی تهیونگ گرفتم و بردمش با خودم تا دوباره دردسر درست نکنن
۱۲۱.۵k
۱۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.