پارت ۱۵ رمان اشنا ترین قریبه شهر
و رفتم نشستم رو ی صندلی ممد نشست کنارم گفت
_ویدیوهات تموم شد
گفتم:اره
_اوهوم
چند دیقه ای سکوت بینمون بود حس کردم ممد میخواد چیزی بگه ولی نمیگه گفتم
_اگه چیزی هست بم بگو...........البته اگه عیر ارسلان بگو
ممد:درباره ارسلان بود
_نمیخواد بگی من کار درست کردم
ممد:باشه هرجور خودت میدونی
یکم تو پارک موندیم و بعد رفتیم سمت خونه هامون
_____________________________
رفتیم تو پارک ۱ هفته گذشته بود تقریبا همه تو پارک بودیم نشسته بودیم رو زمین و تقریبا ی دایره بزرگ با نشستنمون رو زمین درست کرده بودیم بعضیا داشتن ادیت میزدن بعضیا هم حرف میزدن بعضیا هم استوری میگرفتن بعضیا هم پست میذاشتن من داشتم ویدیو هامو جمع میکردم ک ادیت کنم دیدم نیاز ب گوشی ارسلان دارم گفتم
_ارسی گوشیت بده ویدیوهام بفرستم
ارسلان:چی
_ارسلان حالا پوفففف
ارسلان:بگیر
کنار من پانیذ بود و کنار پانیذ ارسلان ارسلان تو اون فاصله گوشیش پرت کرد نتونستم گوشیش بگیرم و افتاد زمین گوشی ورداشتم صفحش یکم خش دار شده بود دکمه روشن زدم دیدم روشن نمیشه سعی کردم روشنش کنم بدون اینکه کسی بفهم ممدرضا گفت
_ریدی دیگه چیو میخوای درست کنی
ارسلان:بدش ببینم
دادم بش گفت
_مهم نیس فدا سرت فقط ویدیو هات فک کنم باید از اول بگیری
گفتم:ببخشید
_چیزی نشده پاشو ویدیوهات بگیر
گفتم:مهراب اتوسا پاشید ویدیو بگیریم
مهراب:برو بابا من حال ندارم وسط ادیتم با یکی دیگ بگیر
گفتم:به درک رضا میای
رضا:ن
ارسلان:من میام باهم بگیریم
گفتم:باش پس اتوسا پاشو
اتوسا:اکی
(خماری بدم یا میترکیونید کامنتارو؟)
_ویدیوهات تموم شد
گفتم:اره
_اوهوم
چند دیقه ای سکوت بینمون بود حس کردم ممد میخواد چیزی بگه ولی نمیگه گفتم
_اگه چیزی هست بم بگو...........البته اگه عیر ارسلان بگو
ممد:درباره ارسلان بود
_نمیخواد بگی من کار درست کردم
ممد:باشه هرجور خودت میدونی
یکم تو پارک موندیم و بعد رفتیم سمت خونه هامون
_____________________________
رفتیم تو پارک ۱ هفته گذشته بود تقریبا همه تو پارک بودیم نشسته بودیم رو زمین و تقریبا ی دایره بزرگ با نشستنمون رو زمین درست کرده بودیم بعضیا داشتن ادیت میزدن بعضیا هم حرف میزدن بعضیا هم استوری میگرفتن بعضیا هم پست میذاشتن من داشتم ویدیو هامو جمع میکردم ک ادیت کنم دیدم نیاز ب گوشی ارسلان دارم گفتم
_ارسی گوشیت بده ویدیوهام بفرستم
ارسلان:چی
_ارسلان حالا پوفففف
ارسلان:بگیر
کنار من پانیذ بود و کنار پانیذ ارسلان ارسلان تو اون فاصله گوشیش پرت کرد نتونستم گوشیش بگیرم و افتاد زمین گوشی ورداشتم صفحش یکم خش دار شده بود دکمه روشن زدم دیدم روشن نمیشه سعی کردم روشنش کنم بدون اینکه کسی بفهم ممدرضا گفت
_ریدی دیگه چیو میخوای درست کنی
ارسلان:بدش ببینم
دادم بش گفت
_مهم نیس فدا سرت فقط ویدیو هات فک کنم باید از اول بگیری
گفتم:ببخشید
_چیزی نشده پاشو ویدیوهات بگیر
گفتم:مهراب اتوسا پاشید ویدیو بگیریم
مهراب:برو بابا من حال ندارم وسط ادیتم با یکی دیگ بگیر
گفتم:به درک رضا میای
رضا:ن
ارسلان:من میام باهم بگیریم
گفتم:باش پس اتوسا پاشو
اتوسا:اکی
(خماری بدم یا میترکیونید کامنتارو؟)
۴۰.۷k
۲۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.