💦رمان زمستان💦 پارت 95
🖤
《رمان زمستون❄》
نیکا: خب دیانا شاید واقعا کاری نکرده..
دیانا: خیلی دوست دارم بدونم مهراب چی میخواست بگه...
عسل: خوب کاری کردی ک
غرور ارسلان و جلوی مهراب نشکونیدی
دیانا: هر چی باشه کسیه
ک عاشقشم هیچ وقت خوردش نمیکنم
نیکا: خوب کاری کردی....
عسل: معلوم نی رضا
دو روزه کجاس صبح میره اخر شب میاد...
دیانا: زیاد حساس نباش..
نیکا: راست میگه از ارسلان بعید نیس
ولی رضا اصلا فکرشم نمیشه کرد
عسل: بیچاره ارسلان...
دیانا: ساکت شدیم و سرمون و کردیم تو گوشیمون...
ارسلان به اصرار متین اومده بود داخل خونه
و اونا اتاق بغلی بودن ک ی دفعه سکوت بینمون
و صدای کوبیده شدن در شکست...
ی دفعه در اتاقمون با شدت باز شد...
رضا: ارسلان اینجاس؟
دیانا: چطور؟
رضا: جواب. منو بده(با داد)..
دیانا: اره اینجاس..
ی دفعه رضا رف تو اتاق متین
و یقه ارسلان گرفت کشوند بیرون
رضا: تو عوضی چجوری تونستی هان؟
ارسلان: چته رضا چرا اینجوری میکنی؟
رضا: میدونی تو این مدت چی کشید؟ میدونی چیکارا ک نکرد؟
ارسلان: چی شده دیانا چیکار کرده؟
《رمان زمستون❄》
نیکا: خب دیانا شاید واقعا کاری نکرده..
دیانا: خیلی دوست دارم بدونم مهراب چی میخواست بگه...
عسل: خوب کاری کردی ک
غرور ارسلان و جلوی مهراب نشکونیدی
دیانا: هر چی باشه کسیه
ک عاشقشم هیچ وقت خوردش نمیکنم
نیکا: خوب کاری کردی....
عسل: معلوم نی رضا
دو روزه کجاس صبح میره اخر شب میاد...
دیانا: زیاد حساس نباش..
نیکا: راست میگه از ارسلان بعید نیس
ولی رضا اصلا فکرشم نمیشه کرد
عسل: بیچاره ارسلان...
دیانا: ساکت شدیم و سرمون و کردیم تو گوشیمون...
ارسلان به اصرار متین اومده بود داخل خونه
و اونا اتاق بغلی بودن ک ی دفعه سکوت بینمون
و صدای کوبیده شدن در شکست...
ی دفعه در اتاقمون با شدت باز شد...
رضا: ارسلان اینجاس؟
دیانا: چطور؟
رضا: جواب. منو بده(با داد)..
دیانا: اره اینجاس..
ی دفعه رضا رف تو اتاق متین
و یقه ارسلان گرفت کشوند بیرون
رضا: تو عوضی چجوری تونستی هان؟
ارسلان: چته رضا چرا اینجوری میکنی؟
رضا: میدونی تو این مدت چی کشید؟ میدونی چیکارا ک نکرد؟
ارسلان: چی شده دیانا چیکار کرده؟
۸۷.۷k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.