21 Part
نمیتونستم حرفشون رو باور کنم. به چشمای خودم بیشتر اعتماد دارم.
بابای تهیونگ اگه بود میتونست کمکم کنه. یه سال پیش مرد. الان فقط خودم موندم و خودم. توی این فکرا بودم که یه نفر کنارم نشست.
ا/ت: سلام آرا! ( همون پرستاره )
آرا: سلام ا/ت. تو فکری. خوبی؟
ا/ت: ممنون آره.
آرا: هرچیزی توی دلته رو اگه میخوای میتونی بهم بگی. همچنین میتونم یه دوست برات باشم. البته بازم میگم اگه بخوای.
ا/ت: معلومه که قبول میکنم. راستش من خیلی وقته دوستی ندارم.
آرا: چرا ا/ت؟
ا/ت: قبلا زیاد داشتم ولی افسردگی خیلی شدید گرفتم بعد از مرگ مامان و بابام. توی بیمارستان بستری شدم و همه منو ترک کردن.
دیدم چشماش درشت شده از تعجب. یه لبخند زدم بهش.
ا/ت: خیلی یه دفعه داستان 5 سال پیشم رو واست تعریف کردم.
آرا: راستش منم دوستی نداشتم.
ا/ت: پس مگه من دوستت نیستم؟
آرا: چرا چرا
ا/ت: توهم هرچیزی میخوای بهم بگو.
آرا: یه لحظه صبر کن.
رفت و بعد از چند دقیقه با دو تا لیوان قهوه اومد.
آرا: وقتی داشتیم صبحونه میخوردیم گفتی که قهوه دوست داری نه؟
ا/ت: آره ممنونن.
آرا: راستش منم خیلی دوست دارم. یه سوال میدونم فضولیه ولی چند وقته با تهیونگ ازدواج کردی؟
ا/ت: فضولی چیه بابا. یک سال میشه.
آرا: تازه ازدواج کردین؟
ا/ت: درسته. یک سال بعد از اینکه باهم آشنا شدیم.
آرا: خب خیلی زود نبود؟ مثلا منظورم رو..
ا/ت: وقتی به یه نفر بیشتر از خودت اعتماد داشته باشی و عاشقش باشی. فرقی نمیکنه چه زمانی.
آرا: اوهوم تاحالا عاشق شدن رو تجربه نکردم. میدونی چیشد تصادف کرد؟
ا/ت: ما باهم تصادف کردیم ولی اون رفت تو کما.
آرا: ا/ت خیلی نگرانی. بهت قول میدم خوب خوب میشه و بهوش میاد.
ا/ت: امیدوارم...
آرا: حالا این بحث هارو ول کنیم. من واقعا فضولم ببخشید خیلی سوالای چرت پرسیدم.
ا/ت: به نظرم چرت نبودن. گفتم راحت باش.
یکم از قهوم خوردم.
آرا: آزمایشت رو گرفتی؟ حتما آماده شده.
ا/ت: امروز دیگه میگرم.
آرا: پس بیا باهم بریم.
ا/ت: باشه
بابای تهیونگ اگه بود میتونست کمکم کنه. یه سال پیش مرد. الان فقط خودم موندم و خودم. توی این فکرا بودم که یه نفر کنارم نشست.
ا/ت: سلام آرا! ( همون پرستاره )
آرا: سلام ا/ت. تو فکری. خوبی؟
ا/ت: ممنون آره.
آرا: هرچیزی توی دلته رو اگه میخوای میتونی بهم بگی. همچنین میتونم یه دوست برات باشم. البته بازم میگم اگه بخوای.
ا/ت: معلومه که قبول میکنم. راستش من خیلی وقته دوستی ندارم.
آرا: چرا ا/ت؟
ا/ت: قبلا زیاد داشتم ولی افسردگی خیلی شدید گرفتم بعد از مرگ مامان و بابام. توی بیمارستان بستری شدم و همه منو ترک کردن.
دیدم چشماش درشت شده از تعجب. یه لبخند زدم بهش.
ا/ت: خیلی یه دفعه داستان 5 سال پیشم رو واست تعریف کردم.
آرا: راستش منم دوستی نداشتم.
ا/ت: پس مگه من دوستت نیستم؟
آرا: چرا چرا
ا/ت: توهم هرچیزی میخوای بهم بگو.
آرا: یه لحظه صبر کن.
رفت و بعد از چند دقیقه با دو تا لیوان قهوه اومد.
آرا: وقتی داشتیم صبحونه میخوردیم گفتی که قهوه دوست داری نه؟
ا/ت: آره ممنونن.
آرا: راستش منم خیلی دوست دارم. یه سوال میدونم فضولیه ولی چند وقته با تهیونگ ازدواج کردی؟
ا/ت: فضولی چیه بابا. یک سال میشه.
آرا: تازه ازدواج کردین؟
ا/ت: درسته. یک سال بعد از اینکه باهم آشنا شدیم.
آرا: خب خیلی زود نبود؟ مثلا منظورم رو..
ا/ت: وقتی به یه نفر بیشتر از خودت اعتماد داشته باشی و عاشقش باشی. فرقی نمیکنه چه زمانی.
آرا: اوهوم تاحالا عاشق شدن رو تجربه نکردم. میدونی چیشد تصادف کرد؟
ا/ت: ما باهم تصادف کردیم ولی اون رفت تو کما.
آرا: ا/ت خیلی نگرانی. بهت قول میدم خوب خوب میشه و بهوش میاد.
ا/ت: امیدوارم...
آرا: حالا این بحث هارو ول کنیم. من واقعا فضولم ببخشید خیلی سوالای چرت پرسیدم.
ا/ت: به نظرم چرت نبودن. گفتم راحت باش.
یکم از قهوم خوردم.
آرا: آزمایشت رو گرفتی؟ حتما آماده شده.
ا/ت: امروز دیگه میگرم.
آرا: پس بیا باهم بریم.
ا/ت: باشه
۱۷.۰k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.