تک پارتی غمگین از تهیونگ!
برایخوندنبهترازاهنگtrain wreck..گوش کنید!
...
+:ازت خواهش میکنم..برو بیرون!...فقد ³⁰ ثانیه مونده!!
-:قرار نیس جایی برم..اگه قراره بمیری..پس باهم میمیریم!...من بت قول دادم!!
+:با جیغی ک زدم..ک دیگه صدام گرفته بود..با صدایی ک از تَه گلوم بالا میومد..لب زدم:
تهیونگ..این خریَته!..تا چند ثانیه دیگه..خنثی میشه لعنتی!!
-اینقد در رو زده بودم..با هرچیزی!..با دست..با پا..با لگد..با وسایل مختلف..ک دیگه دستام سفید و خون میریخت..فهمیدم کاری از دستم برنمیاد..فقد امیدوار باشم ک..ا.ت کلید رو پیدا کنه!...و پشت در با خستگی نشستم و لبخند زورکی زدم:اشکال نداره..فوقش باهم میمیریم..هوم؟!
+:با گریه داد زدم..:¹⁵ ثانیه مونده!!..ظاهرا قرار نبود..ب این راحتی بره..چون وقتی میمیرم..مهم نیس ک جوابش چی باشه..فقد مهم اینه ک..
من دوسش دارم!..
همونطور ک نشسته بودم رو صندلی فلزی..ک کنارش بمب بود..و دستام با طناب بسته شده بود..ک ب رنگ کبودی میزد..و با خنده ای بلند فریاد زدم:
یااا..کیم تهیونگ میدونم این دیوونگیه..و بهترین دوستمی!..اما من دوست دارم!..ببخشید..ک دیگه کنارت نیستم!..باعثش دم تو هرج مرج بیوفتی..
-:با خون مردگی ک رو صورتم پاک میکردم حرفاشو میشنیدم..ساعت مچی م رو نگا کردم..کلا ³ ثانیه مونده..¹...²..و در آخر...
...
توی مراسم ختم!
ولی توی مراسم ختم کی؟..فقد یه نفر زنده موند..و اون تهیونگ بود..
و اون ا.ت بود ک جونش رو از دست داده بود!
-:بخاطر انفجار..خیلی از جاهای بدنم..کبود/سوختگی و زخم های مختلف برداشت!..هیچوقت خودمو نمیبخشم..ک نتونستم از اون اتاق فاکی درش بیارم!
...
اگدرموردشاعتراضداری..ب تخ..یعنی..بتخمچشام:>
...
+:ازت خواهش میکنم..برو بیرون!...فقد ³⁰ ثانیه مونده!!
-:قرار نیس جایی برم..اگه قراره بمیری..پس باهم میمیریم!...من بت قول دادم!!
+:با جیغی ک زدم..ک دیگه صدام گرفته بود..با صدایی ک از تَه گلوم بالا میومد..لب زدم:
تهیونگ..این خریَته!..تا چند ثانیه دیگه..خنثی میشه لعنتی!!
-اینقد در رو زده بودم..با هرچیزی!..با دست..با پا..با لگد..با وسایل مختلف..ک دیگه دستام سفید و خون میریخت..فهمیدم کاری از دستم برنمیاد..فقد امیدوار باشم ک..ا.ت کلید رو پیدا کنه!...و پشت در با خستگی نشستم و لبخند زورکی زدم:اشکال نداره..فوقش باهم میمیریم..هوم؟!
+:با گریه داد زدم..:¹⁵ ثانیه مونده!!..ظاهرا قرار نبود..ب این راحتی بره..چون وقتی میمیرم..مهم نیس ک جوابش چی باشه..فقد مهم اینه ک..
من دوسش دارم!..
همونطور ک نشسته بودم رو صندلی فلزی..ک کنارش بمب بود..و دستام با طناب بسته شده بود..ک ب رنگ کبودی میزد..و با خنده ای بلند فریاد زدم:
یااا..کیم تهیونگ میدونم این دیوونگیه..و بهترین دوستمی!..اما من دوست دارم!..ببخشید..ک دیگه کنارت نیستم!..باعثش دم تو هرج مرج بیوفتی..
-:با خون مردگی ک رو صورتم پاک میکردم حرفاشو میشنیدم..ساعت مچی م رو نگا کردم..کلا ³ ثانیه مونده..¹...²..و در آخر...
...
توی مراسم ختم!
ولی توی مراسم ختم کی؟..فقد یه نفر زنده موند..و اون تهیونگ بود..
و اون ا.ت بود ک جونش رو از دست داده بود!
-:بخاطر انفجار..خیلی از جاهای بدنم..کبود/سوختگی و زخم های مختلف برداشت!..هیچوقت خودمو نمیبخشم..ک نتونستم از اون اتاق فاکی درش بیارم!
...
اگدرموردشاعتراضداری..ب تخ..یعنی..بتخمچشام:>
۷.۷k
۰۹ تیر ۱۴۰۳