”„★ᴊɪᴍɪɴ★”„
”„★ᴊɪᴍɪɴ★”„
#تکپارتی_عاشقانه
[وقتی با پسر عموی منحرفت تنها میمونی..]
یکبار دیگه خودش رو توی آینه دید زد!
زیبا شده بود،مانند ماه در آسمان...
رژش رو تمدید کرد و به طبقه ی پایین رفت
با صدای آشنایی مواجه شد
به سمتش برگشت که با اون شخص چشم تو چشم شد!
هردو به هم دیگه خیره شده بودند..
اون..اون پسر!!! باورش نمیشد.
پسر عموش انقدر زیبا شده بود؟!
چقدر تو کت و شلوار جذاب شده بود!!...
با صدای پسر عموش به خودش اومد
جیمین :کجا داری میری؟!
ادامه داد
جیمین :اونم با این لباس..!
به خودش نگاهی انداخت و با ناراحتی لب زد
نیکآ :یعنی انقدر زشت شدم؟!
سرش رو تکون داد و لب زد
جیمین :برعکس! میترسم وقتی رفتی بیرون بدزدنت!..
نردیک دختر اومد و موهاش رو نوازش میکرد
لب زد
جیمین :اگه بدزدنت من چیکار کنم؟!
ادامه داد
جیمین : به این فکر نکردی که من بدون تو میمیرم!؟
از حرف های پسرعموش تعجب کرده بود!...
تاحالا پسرعموش رو اینطور ندیده بود..
با لکنت و تعجب لب زد
نیکآ : یعنی چی؟!
با لبخند بو*سه ای رو لب های دخترعموش کاشت
و لب زد
جیمین : چطور متوجه نشدی که عاشقت شده بودم؟!...
ادامه داد
جیمین :خب..بنظرم الان بهتره! چون تنهاییم و تونستم راحت تر بهت بگم..
با لبخند لب زد
جیمین :قبول میکنی تا ابد دخترم باشی؟!
با شک و تردید نگاهش میکرد
با لحن بامزه ای لب زد
نیکآ : خب..خب من فقط از دید یک پسر جذاب میدیدمت،اما بعضی وقتا فکر میکردم دوستت دارم..ولی نمیدونم حسم چی....
با جسم نرمی که روی لب هاش قرار گرفت حرفش نصفه موند!
جیمین : ببخشیدد..ادامه بده!!
با خنده این رو گفت و شاهد صورت اخموی دختر کوچولوش شد!
با دستای نرمش صورت دخترش رو تو دستاش گرفت و لب زد
جیمین : قربونتشم من!
ادامه داد
جیمین : برات سوپرایز دارم قشنگم:)
با ذوق لب زد
نیکآ :وای.. ممنونمم..ولی چیه؟!
با لبخند لب زد
جیمین :بیا بهت نشون بدم!..
قشنگ شد؟🫴🏻🥲
ببخشید دیر گذاشتم خوشگلا🌚🫶🏻
بعضی از درخواستی هایی که میدونم تکپارتی نیست و یا داستان هاش جالب نبود رو نمیزارم
ناراحت نشید پروانههام،بجاش در آینده داستان های جالب تری بهم بدین🥹🤌🏻
اگر دوست دارید داستان هاتون رو بنویسم
بهتره از داستان های تکپارتی های قبلی کمک بگیرید🫧🌚
#تکپارتی_عاشقانه
[وقتی با پسر عموی منحرفت تنها میمونی..]
یکبار دیگه خودش رو توی آینه دید زد!
زیبا شده بود،مانند ماه در آسمان...
رژش رو تمدید کرد و به طبقه ی پایین رفت
با صدای آشنایی مواجه شد
به سمتش برگشت که با اون شخص چشم تو چشم شد!
هردو به هم دیگه خیره شده بودند..
اون..اون پسر!!! باورش نمیشد.
پسر عموش انقدر زیبا شده بود؟!
چقدر تو کت و شلوار جذاب شده بود!!...
با صدای پسر عموش به خودش اومد
جیمین :کجا داری میری؟!
ادامه داد
جیمین :اونم با این لباس..!
به خودش نگاهی انداخت و با ناراحتی لب زد
نیکآ :یعنی انقدر زشت شدم؟!
سرش رو تکون داد و لب زد
جیمین :برعکس! میترسم وقتی رفتی بیرون بدزدنت!..
نردیک دختر اومد و موهاش رو نوازش میکرد
لب زد
جیمین :اگه بدزدنت من چیکار کنم؟!
ادامه داد
جیمین : به این فکر نکردی که من بدون تو میمیرم!؟
از حرف های پسرعموش تعجب کرده بود!...
تاحالا پسرعموش رو اینطور ندیده بود..
با لکنت و تعجب لب زد
نیکآ : یعنی چی؟!
با لبخند بو*سه ای رو لب های دخترعموش کاشت
و لب زد
جیمین : چطور متوجه نشدی که عاشقت شده بودم؟!...
ادامه داد
جیمین :خب..بنظرم الان بهتره! چون تنهاییم و تونستم راحت تر بهت بگم..
با لبخند لب زد
جیمین :قبول میکنی تا ابد دخترم باشی؟!
با شک و تردید نگاهش میکرد
با لحن بامزه ای لب زد
نیکآ : خب..خب من فقط از دید یک پسر جذاب میدیدمت،اما بعضی وقتا فکر میکردم دوستت دارم..ولی نمیدونم حسم چی....
با جسم نرمی که روی لب هاش قرار گرفت حرفش نصفه موند!
جیمین : ببخشیدد..ادامه بده!!
با خنده این رو گفت و شاهد صورت اخموی دختر کوچولوش شد!
با دستای نرمش صورت دخترش رو تو دستاش گرفت و لب زد
جیمین : قربونتشم من!
ادامه داد
جیمین : برات سوپرایز دارم قشنگم:)
با ذوق لب زد
نیکآ :وای.. ممنونمم..ولی چیه؟!
با لبخند لب زد
جیمین :بیا بهت نشون بدم!..
قشنگ شد؟🫴🏻🥲
ببخشید دیر گذاشتم خوشگلا🌚🫶🏻
بعضی از درخواستی هایی که میدونم تکپارتی نیست و یا داستان هاش جالب نبود رو نمیزارم
ناراحت نشید پروانههام،بجاش در آینده داستان های جالب تری بهم بدین🥹🤌🏻
اگر دوست دارید داستان هاتون رو بنویسم
بهتره از داستان های تکپارتی های قبلی کمک بگیرید🫧🌚
۷۵۶
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.