𝗣𝗮𝗿⁷¹
𝗣𝗮𝗿⁷¹
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
دل خوش بودم اون شب بعد از دعوای خودش و جونگ کوک توی اتاقم، دیگه بهم کاری نداشته باشه، اما انگار چندان هم روی اون تأثیری نداشته، و وقتی پیامش رو دیدم فهمیدم دوباره سروکله اش پیدا شده.
" تهیونگ: بیا دفترم. "
همین دو کلمه کافی بود که منو بهم ریخته کنه.
کسی گفت:
_ شما نمیرید خانمِ لی؟
سرم رو که بالا گرفتم دیدم آقای پارکِ.
جز من و اون هیچکس توی کلاس نبود و این باعث شد یهویی از کلاسِ خلوت و تنها شدنم با پارک بترسم.
چقدر درگیر اون پیام بودم که صدای قطع شدنِ همهمه ی بچه ها رو نشنيدم و نفهمیدم کِی کلاس خالی شده؟
_ حالتون خوب نیست؟
پایین پله ها اتاقِ استاد کیم " تهیونگ " بود.
از جلوی اتاقش رد شدم.
در اتاقش نیمه باز بود و دو دانشجوی پسر هم در حال حرف زدن بودن باهاش.
یه لحظه به سرم زد برم داخل و ببینم چیکارم داشته.
بلاخره بعد از این همه مدت سکوت و کناره گیری، حتما چیزی برای گفتن داشت.
یه تقه به در زدم.
از زیر عینکِ مطالعه ای که روی چشماش بود بهم نگاه کرد و گفت:
تهیونگ: بفرمایید.
با تردید وارد اتاق شدم.
همون لحظه دوباره هشدار پیامم به صدا دراومد.
پسر ها درمورد موضوع مقاله اشون باهاش حرف میزدن و من پیامِ جونگ کوک رو توی اون موقعيت جواب دادم که نوشته بود " جونگ کوک:دمِ در منتظرم."
" ا/ت:چند دقیقه کار دارم....زود میام."
گوشیم رو گذاشتم توی جیبِ پالتوم و خیره شدم بهش که زیرزیرکی نگاهی بهم کرد و رو به اون دو نفر گفت:
تهیونگ: خیلی خب بسه، بقیه شو خودتون پیدا کنید.
جزوه رو بست و اونو سُر داد به طرفشون:
تهیونگ: زود باشید، وقت مو نگیرید پسرا، این خانم هم حتما سوال داره.
یکی از پسرها تا گفت:
_ استاد فقط....
تهیونگ سریع عینکش رو دراورد و بلند شد و دست گذاشت روی بازوش و تاکیدی گفت:
تهیونگ: برو، بقیه ش بعدا..
پسرها از کنارم گذشتن و رفتن بیرون.
تهیونگ پشت سرشون رفت و در رو بست.
صدای بسته شدنِ در، زهره ترکم کرد و لحظه ای که برگشتم به طرفش تا بگم زود حرفاش رو بزنه تا برم بیرون، به یک باره بازوم رو گرفت و تا بفهمم چیکار میخواد بکنه سرش رو بین موهام فرو برد و نفس کشید،نفس کشید و قلب من از ترس مثل شیشه ی شکسته ای صدا داد.
تهیونگ: دلم برای بوشون تنگ شده بود، باورت میشه به اندازه آب و غذا به بوشون احتیاج دارم!
•پارت هفتاد و یکم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
دل خوش بودم اون شب بعد از دعوای خودش و جونگ کوک توی اتاقم، دیگه بهم کاری نداشته باشه، اما انگار چندان هم روی اون تأثیری نداشته، و وقتی پیامش رو دیدم فهمیدم دوباره سروکله اش پیدا شده.
" تهیونگ: بیا دفترم. "
همین دو کلمه کافی بود که منو بهم ریخته کنه.
کسی گفت:
_ شما نمیرید خانمِ لی؟
سرم رو که بالا گرفتم دیدم آقای پارکِ.
جز من و اون هیچکس توی کلاس نبود و این باعث شد یهویی از کلاسِ خلوت و تنها شدنم با پارک بترسم.
چقدر درگیر اون پیام بودم که صدای قطع شدنِ همهمه ی بچه ها رو نشنيدم و نفهمیدم کِی کلاس خالی شده؟
_ حالتون خوب نیست؟
پایین پله ها اتاقِ استاد کیم " تهیونگ " بود.
از جلوی اتاقش رد شدم.
در اتاقش نیمه باز بود و دو دانشجوی پسر هم در حال حرف زدن بودن باهاش.
یه لحظه به سرم زد برم داخل و ببینم چیکارم داشته.
بلاخره بعد از این همه مدت سکوت و کناره گیری، حتما چیزی برای گفتن داشت.
یه تقه به در زدم.
از زیر عینکِ مطالعه ای که روی چشماش بود بهم نگاه کرد و گفت:
تهیونگ: بفرمایید.
با تردید وارد اتاق شدم.
همون لحظه دوباره هشدار پیامم به صدا دراومد.
پسر ها درمورد موضوع مقاله اشون باهاش حرف میزدن و من پیامِ جونگ کوک رو توی اون موقعيت جواب دادم که نوشته بود " جونگ کوک:دمِ در منتظرم."
" ا/ت:چند دقیقه کار دارم....زود میام."
گوشیم رو گذاشتم توی جیبِ پالتوم و خیره شدم بهش که زیرزیرکی نگاهی بهم کرد و رو به اون دو نفر گفت:
تهیونگ: خیلی خب بسه، بقیه شو خودتون پیدا کنید.
جزوه رو بست و اونو سُر داد به طرفشون:
تهیونگ: زود باشید، وقت مو نگیرید پسرا، این خانم هم حتما سوال داره.
یکی از پسرها تا گفت:
_ استاد فقط....
تهیونگ سریع عینکش رو دراورد و بلند شد و دست گذاشت روی بازوش و تاکیدی گفت:
تهیونگ: برو، بقیه ش بعدا..
پسرها از کنارم گذشتن و رفتن بیرون.
تهیونگ پشت سرشون رفت و در رو بست.
صدای بسته شدنِ در، زهره ترکم کرد و لحظه ای که برگشتم به طرفش تا بگم زود حرفاش رو بزنه تا برم بیرون، به یک باره بازوم رو گرفت و تا بفهمم چیکار میخواد بکنه سرش رو بین موهام فرو برد و نفس کشید،نفس کشید و قلب من از ترس مثل شیشه ی شکسته ای صدا داد.
تهیونگ: دلم برای بوشون تنگ شده بود، باورت میشه به اندازه آب و غذا به بوشون احتیاج دارم!
•پارت هفتاد و یکم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
۶.۸k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.