part2
#part2
#عشق_دلداده ❤💫
تو راه یه اسنپ گرفتم سوار شدم و سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم چون وقتی یتیم شدم افسرده درونگرد شدم و با کسی حرف نمیزنم و صحبت نمیکنم و سرم همیشه پایینه
وقتی رسیدم کرایه رو حساب کردم داشتم راه میرفتم دیدم تو شیشه کافه ای که نیازمند به کارگر هستم از فرصت استفاده کردم و رفتم و استخدامم کردن که مدیر که زن بود گفت:
مدیر کافه:<عزیزم اول برو سمت آشپز خانه و ظرف هارو بشور>
دیانا:<چشم>
رفتم سمت آشپز خانه که اولین ظرف رو گرفتم از دستم افتاد و شکست و مدیر اینو دید سرم داد کشید و گفت:
مدیر کافه:<ای دختره دستوپا چلفتی چرا طرف رو شکستی با این کارت اخراجی>
دیانا:<خانم بخدا ببخشید لطفا اینکارو نکنید>
دستم رو گرفتم و برد سمت بیرون هولم داد و افتادم زمین اشکام سرازیر شده بودم همه داشتن نگام میکردن و مسخرم میکردن
و یه دختری اومد دستمو گرفت و بلندم کرد و گفت چیزیت که نشده که سرمو پایین بردم با لحن آروم و ناراحت گفتم:<نه ممنونم ازتون>
و دختره با خانم کافه بحث کردم و دختره دستمو گرفت برد پیش اکیپشون
شرایط پارت بعدی
۲ فالو
۵ لایک ❤️
۷ کامنت ♡
#عشق_دلداده ❤💫
تو راه یه اسنپ گرفتم سوار شدم و سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم چون وقتی یتیم شدم افسرده درونگرد شدم و با کسی حرف نمیزنم و صحبت نمیکنم و سرم همیشه پایینه
وقتی رسیدم کرایه رو حساب کردم داشتم راه میرفتم دیدم تو شیشه کافه ای که نیازمند به کارگر هستم از فرصت استفاده کردم و رفتم و استخدامم کردن که مدیر که زن بود گفت:
مدیر کافه:<عزیزم اول برو سمت آشپز خانه و ظرف هارو بشور>
دیانا:<چشم>
رفتم سمت آشپز خانه که اولین ظرف رو گرفتم از دستم افتاد و شکست و مدیر اینو دید سرم داد کشید و گفت:
مدیر کافه:<ای دختره دستوپا چلفتی چرا طرف رو شکستی با این کارت اخراجی>
دیانا:<خانم بخدا ببخشید لطفا اینکارو نکنید>
دستم رو گرفتم و برد سمت بیرون هولم داد و افتادم زمین اشکام سرازیر شده بودم همه داشتن نگام میکردن و مسخرم میکردن
و یه دختری اومد دستمو گرفت و بلندم کرد و گفت چیزیت که نشده که سرمو پایین بردم با لحن آروم و ناراحت گفتم:<نه ممنونم ازتون>
و دختره با خانم کافه بحث کردم و دختره دستمو گرفت برد پیش اکیپشون
شرایط پارت بعدی
۲ فالو
۵ لایک ❤️
۷ کامنت ♡
۲.۳k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.