چن پارتی جیمین پارت: 18

ی نگا به هاناکع ی پوزخند زده بودو ی مدادو تو دستش شکونده بودکردمو گفتم
_اره هانا ام میاد
هانا: کی گفته من میام
سه جین: میای خوبم میای
هانا: من نمیام
**
سه جین: زودباش دیگه منتظرمونن
هانا: حیف حیف فقط الان حوصله قاتل شدن ندارم وگرنه مرده بودی
سه جین: کمتر حرف بزن عه ببین اونجان
هانا: من بابام گف باید برم کلاس خصوصی
اومد بره بازوشو گرفتم و نزاشتم
سه جین:هانا فقط خفه شو و راه بیوفت
بزور کشوندمش با خودم و رفتیم پیششون
هانا و جیمین یجوری بهم نگا میکردن انگار میخواستن همو بکشن
سه جین: سلام
جیمین، کوک: سلام
سه جین: خب الان کجا بریم
جیمین: بریم اون رستورانه که اونجاس اول غذا بخوریم
با دست به جایی اشاره کرد
سه جین: باشه
**
ساعت12شب بود خیلی خوشگذشت حتی این دوتا روانی هاناوجیمین هم بلاخره باهم کنار اومدن نمیدونم چرا حس میکنم جیمین مث قبلا نیستو خیلی تغییر کرده
هانا: هوی من شب پیش تو میمونم
سه جین: واسه چی
هانا: بابام پیام داده برگردم منم میخوام نرم
جیمین: مگه مریضی خو برو وقتی بابات میگه
هانا: فقط اسمش پدره
کوک: ینی چی
هانا: هیچی بعدا تعریف میکنم بریم دیگه
ازشون خدافظی کردیمو رفتیم خونه من
بعد اینکه لباسامونو عوض کردیم