پارت`¹¹
فردا صبح با نگاه های متعدد جیا از خواب بیدار شدن
جیا درحالی که یک ابروش بالا بود و دهنش پر از غذا با موهای پیتیخ(همون به هم ریخته)بهشون زل زده بود
ا/ت:"چیشده (خواب آلو)"
جونگکوک با خمیازه ایی سوال ا/تو تکرار کرد
جونگکوک:"چرا اینجا وایسادی؟"
جیا:"ا/ت و بابایی عاشقن!"
با این حرف خواب از سر هردوتاتون پرید
جیا:"من دیشب وقتی اومدم دستشویی دیدم ا/تو بغل کردی"
با نگاه هایی که انگار تازه یادشون افتاده دیشب چیشده بهم نگاه کردن
رنگاشون سرخ شد و بدنتون منقبض شد
نفساشون حبس شدن و پتورو چنگ میزدن
ولی ا/ت خودشو خر کرد
ا/ت:"دیشب اتفاقی افتاد؟"
جیا و جونگکوک دوتاشون سمت ا/ت چرخیدن و نگاهش کردن
جونگکوک:"یادت نیست ... دیشب ما همدیگه رو ..."
ا/ت:"من هیچی یادم نیست"
جونگکوک:"نکنه دیشب مست بودی ... ماها کلی حرف باهم زدیم"
جیا:"درضمن صداهاتونم خیلی زیاد بود"(نههه اون صداها هنوز نه)
جونگکوک:"این بچه هم شاهده"
ا/ت:"ولی من هیچی یادم نیست"
ا/ت:"میرم یه دوش بگیرم"
ذهنش:"دیشب که تو حال خودمون نبودیم خیلی
زیاده روی کردم خیلی خوشحالم اتفاق بدتری برام نیوفتاده"
حس کثیفی داشتم آزاد خودمو تویه آب داغ رها کردم نفس عمیقی کشیدم و سرمو زیر آب فرو کردم
و بالا برگشتم
چیزی مثل لمس کردن رو بین پاهام حس کردم دلم لرزید بالا پریدم و چشمامو باز کردم
آب دهنمو قورت دادم
ا/ت:"تو اینجا چیکار میکنی برو بیرون!-"
جونگکوک:"که هیچی از دیشب یادت نیست-"
پاهامو عقب هل داد و خودش هم وارد آب شد
از شانه هام گرفت و پشت به خودش برم گردوند
حس بدی داشتم حس خیلی بدی داشتم درحدی که حتی روم نمیشد نفس بکشم دستامو مشت کرده بودم الان به واضح ترین شکل ممکن میتونستم همه جای بدنم رو حس میکردم
دستاش دور شانه هام حلقه شد و به عقب کشیدم
اخمی ریختی کردم و خیلی زود سرم رویه شکمش فرود اومد
.......
این داستان ادامه دارد...!.
بسووووزیین تا پارت بعدی 🤝😂
جیا درحالی که یک ابروش بالا بود و دهنش پر از غذا با موهای پیتیخ(همون به هم ریخته)بهشون زل زده بود
ا/ت:"چیشده (خواب آلو)"
جونگکوک با خمیازه ایی سوال ا/تو تکرار کرد
جونگکوک:"چرا اینجا وایسادی؟"
جیا:"ا/ت و بابایی عاشقن!"
با این حرف خواب از سر هردوتاتون پرید
جیا:"من دیشب وقتی اومدم دستشویی دیدم ا/تو بغل کردی"
با نگاه هایی که انگار تازه یادشون افتاده دیشب چیشده بهم نگاه کردن
رنگاشون سرخ شد و بدنتون منقبض شد
نفساشون حبس شدن و پتورو چنگ میزدن
ولی ا/ت خودشو خر کرد
ا/ت:"دیشب اتفاقی افتاد؟"
جیا و جونگکوک دوتاشون سمت ا/ت چرخیدن و نگاهش کردن
جونگکوک:"یادت نیست ... دیشب ما همدیگه رو ..."
ا/ت:"من هیچی یادم نیست"
جونگکوک:"نکنه دیشب مست بودی ... ماها کلی حرف باهم زدیم"
جیا:"درضمن صداهاتونم خیلی زیاد بود"(نههه اون صداها هنوز نه)
جونگکوک:"این بچه هم شاهده"
ا/ت:"ولی من هیچی یادم نیست"
ا/ت:"میرم یه دوش بگیرم"
ذهنش:"دیشب که تو حال خودمون نبودیم خیلی
زیاده روی کردم خیلی خوشحالم اتفاق بدتری برام نیوفتاده"
حس کثیفی داشتم آزاد خودمو تویه آب داغ رها کردم نفس عمیقی کشیدم و سرمو زیر آب فرو کردم
و بالا برگشتم
چیزی مثل لمس کردن رو بین پاهام حس کردم دلم لرزید بالا پریدم و چشمامو باز کردم
آب دهنمو قورت دادم
ا/ت:"تو اینجا چیکار میکنی برو بیرون!-"
جونگکوک:"که هیچی از دیشب یادت نیست-"
پاهامو عقب هل داد و خودش هم وارد آب شد
از شانه هام گرفت و پشت به خودش برم گردوند
حس بدی داشتم حس خیلی بدی داشتم درحدی که حتی روم نمیشد نفس بکشم دستامو مشت کرده بودم الان به واضح ترین شکل ممکن میتونستم همه جای بدنم رو حس میکردم
دستاش دور شانه هام حلقه شد و به عقب کشیدم
اخمی ریختی کردم و خیلی زود سرم رویه شکمش فرود اومد
.......
این داستان ادامه دارد...!.
بسووووزیین تا پارت بعدی 🤝😂
۲۶.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.