تکپارتی: درخواستی
روزی روزگاری دختری با موهایی حنایی و صورتی زیبا و سفید به این دنیا چشم گشود. مادرش بسیار از زیبایی او متحیر شده بود.
آنها زندگی خوبی را در کنار هم میگذراندن تا اینکه دختر یازده ساله شد و برای تحصیل مجبور بود به آکادمی برود.
خانواده او تصمیم گرفتند که او را به هاگوارتز بفرستند.
او دختری اجتماعی بود که تقریبا با همه افراد جور میشد او برای گروه بندی اول سال خیلی استرس داشت ولی سعی میکرد خودش را بیخیال نشان دهد تا اینکه زنی تقریباً مسن دانش آموزان را راهنمایی کرد که به سکویی بروند.
او به ترتیب اسم ها را خواند:
مگ گوناگل: سوریوس استیپ.
او پسری قد بلند و با چشمانی سیاه بود و رنگ صورت آن تقریباً سفید بود همانند گچ.
کلاه گروه بندی رو سر او قرار گرفت و پس از چند دقیقه فریاد زد:
کلاه: اسلایدرین.
پسر با چشمانی بی روح از روی صندلی بلند شد
و به سوی میز بزرگ و پهن اسلایدرین روانه شد
مگ گوناگل پس از چند نفر بالاخره آن دختر مو حنایی را صدا زد:
مک گوناگل:لیلی پتونیا.
لیلی با قدم هایی آرام به سمت کلاه حرکت کرد.
«ادامه دارد»
آنها زندگی خوبی را در کنار هم میگذراندن تا اینکه دختر یازده ساله شد و برای تحصیل مجبور بود به آکادمی برود.
خانواده او تصمیم گرفتند که او را به هاگوارتز بفرستند.
او دختری اجتماعی بود که تقریبا با همه افراد جور میشد او برای گروه بندی اول سال خیلی استرس داشت ولی سعی میکرد خودش را بیخیال نشان دهد تا اینکه زنی تقریباً مسن دانش آموزان را راهنمایی کرد که به سکویی بروند.
او به ترتیب اسم ها را خواند:
مگ گوناگل: سوریوس استیپ.
او پسری قد بلند و با چشمانی سیاه بود و رنگ صورت آن تقریباً سفید بود همانند گچ.
کلاه گروه بندی رو سر او قرار گرفت و پس از چند دقیقه فریاد زد:
کلاه: اسلایدرین.
پسر با چشمانی بی روح از روی صندلی بلند شد
و به سوی میز بزرگ و پهن اسلایدرین روانه شد
مگ گوناگل پس از چند نفر بالاخره آن دختر مو حنایی را صدا زد:
مک گوناگل:لیلی پتونیا.
لیلی با قدم هایی آرام به سمت کلاه حرکت کرد.
«ادامه دارد»
۲۵۵
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.