Miss kim nia is a serial killer !
Miss kim nia is a serial killer !
میس کیم نیا قاتل سریالی!
LastPart
چند روز بعدش
کوک ویو
[ساعت ۹:۰۰]
رفتم سوار شدم
و به سمت رستورانی که رزرو کردم رسیدم و وقتی دیدم همچی آمادست منتظر وایسادم تا بیا
چند دقیقه بعد
وقتی که اومد شبیه پنسسا شده بود دستمو تکون دادم تا ببینه کجام وقته پیدام کرد اومد سمتم صندلی رو براش کشیدم و نشست منم نشستم
غذا سفارش دادیم منم تا قبل اینکه بیارن پاشدم که دیدم نیا باشک داره نگام میکنه
روی زانوم نشستم و انگشتر رو درآوردم و گفتم
کوک:میشه کسی بشی که وقتی صبحا پا میشم اول نفری باشی که میبینمت و شریک زندگیم باشینیا:عاره [اشک]
بغلش کردم و تو هوا چرخوندمش و انگشتر رو دستش کردم و بوسیدمش دستمو پشت کمرش بردم
وقتی ازشجدا شدم با لبخند نگاش کردم
صبح
ساعت ۸:۳۰
کوک ویو
از خواب پاشدم دیدم نیا کنارم نیست دیشب اومد اینجا موند اما الان کجاست[از اون کارا نکردن]
رفتم همه جای خونرو گشتم اما نبود
اما به نامه بود بازش کردم که نوشته بود
نامه:کوک شاید هنوز وقت باشه ،اولا فکر میکردم مقصر توعی اما الان داستان خیلی پیچیده شده جوری که نمیتونم برنده بازی رو تشخیص بدم چند سال پیش تو در حق من بد کردی من دوست داشتم اما تو با این حال با یونا رفتی و بهم بی محلی میکردی قلب منم حدی داره
نمیتونستم بمونم چون لیا داشت بهم شک میکرد که اون قاتل سریالی منم میدونم باورش برات سخته اگه تا چند دقیقه دیگه نرسی فرودگاه برا آخرین بار هم دیگه نمیتونی منو ببینی البته اگه هنوزم بخوای
زندگیه خوبیو برا خودت درست کن منم مثل قبل به زندگیم آدما میدم و همیشه قصه ها با پایان خوش تموم نمیشن
کوک ویو
بعد از خوندن نامه سریع لباسامو پوشیدم از خونه خارج شدم و سوار ماشینم شدم و با تمام سرعت میروندم وقتی رسیدم سریع از ماشین خارج شدم و رفتم داخل دنبالش میگشتم که دیدم از پله ها رفت بالا وقی برگشت منو نگاه کرد و یه لبخند زد با صدای بلند که میشد تشخیص داد گفت
نیا:فراموشم کن
و دست تکون داد رفت هیمن کسی که چند ماهیه که ازش خوشم اومده الان رفت
The end
داستانا با پایان خوش تموم نمیشن باید خودت تلاش کنی که پایان داستانتو خوب تموم بکنی
میس کیم نیا قاتل سریالی!
LastPart
چند روز بعدش
کوک ویو
[ساعت ۹:۰۰]
رفتم سوار شدم
و به سمت رستورانی که رزرو کردم رسیدم و وقتی دیدم همچی آمادست منتظر وایسادم تا بیا
چند دقیقه بعد
وقتی که اومد شبیه پنسسا شده بود دستمو تکون دادم تا ببینه کجام وقته پیدام کرد اومد سمتم صندلی رو براش کشیدم و نشست منم نشستم
غذا سفارش دادیم منم تا قبل اینکه بیارن پاشدم که دیدم نیا باشک داره نگام میکنه
روی زانوم نشستم و انگشتر رو درآوردم و گفتم
کوک:میشه کسی بشی که وقتی صبحا پا میشم اول نفری باشی که میبینمت و شریک زندگیم باشینیا:عاره [اشک]
بغلش کردم و تو هوا چرخوندمش و انگشتر رو دستش کردم و بوسیدمش دستمو پشت کمرش بردم
وقتی ازشجدا شدم با لبخند نگاش کردم
صبح
ساعت ۸:۳۰
کوک ویو
از خواب پاشدم دیدم نیا کنارم نیست دیشب اومد اینجا موند اما الان کجاست[از اون کارا نکردن]
رفتم همه جای خونرو گشتم اما نبود
اما به نامه بود بازش کردم که نوشته بود
نامه:کوک شاید هنوز وقت باشه ،اولا فکر میکردم مقصر توعی اما الان داستان خیلی پیچیده شده جوری که نمیتونم برنده بازی رو تشخیص بدم چند سال پیش تو در حق من بد کردی من دوست داشتم اما تو با این حال با یونا رفتی و بهم بی محلی میکردی قلب منم حدی داره
نمیتونستم بمونم چون لیا داشت بهم شک میکرد که اون قاتل سریالی منم میدونم باورش برات سخته اگه تا چند دقیقه دیگه نرسی فرودگاه برا آخرین بار هم دیگه نمیتونی منو ببینی البته اگه هنوزم بخوای
زندگیه خوبیو برا خودت درست کن منم مثل قبل به زندگیم آدما میدم و همیشه قصه ها با پایان خوش تموم نمیشن
کوک ویو
بعد از خوندن نامه سریع لباسامو پوشیدم از خونه خارج شدم و سوار ماشینم شدم و با تمام سرعت میروندم وقتی رسیدم سریع از ماشین خارج شدم و رفتم داخل دنبالش میگشتم که دیدم از پله ها رفت بالا وقی برگشت منو نگاه کرد و یه لبخند زد با صدای بلند که میشد تشخیص داد گفت
نیا:فراموشم کن
و دست تکون داد رفت هیمن کسی که چند ماهیه که ازش خوشم اومده الان رفت
The end
داستانا با پایان خوش تموم نمیشن باید خودت تلاش کنی که پایان داستانتو خوب تموم بکنی
۲۱.۴k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.