پارت ۱۲
ادامه ویو جونکوک
اجوما . آخه یه چیز دیگه هم هست
جونکوک . چی؟
ا.ت . پدرتون که رفتن ایتالیا خودتون هم یه خدمتکار شخصی دارین که همه کاراتون رو اون باید انجام بده بقیه خدمتکارا اینجا کاری ندارن تازه یک سالی میشه که مرخصی نرفتن بزارین حالا که بیکارن برن
راست میگفت بمونن که چی بشه اینجا کاری ندارن پس به اجوما گفتم
جونکوک . باشه بهشون بگو برن
اجوما . چشم ارباب
رفتم از عمارت بیرون دنبال کارام
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم نگاه ساعت کردم یازده صبح بود پاشدم رفتم دستشویی از تو کیفم دوتا موبند در آوردم شروع کردم بستن موهام موهامو گوجه ای دوگوش بستم چون چشام گربه ای بود دوگوش خیلی بهم میومد(ادمین . اینقدر لاف نده ا.ت منم چشام گربه ای و صبح تا شب موهامو دوگوش میبندم چون خیلی بهم میاد)دوتا پاپیون صورتی بستم به موهام لباسمو عوض کردم یه شرتک و پیرهن ستش رفتم بیرون از اتاق دیدم کسی نیست چون گوشمو ازم گرفته بودن نمیتونستم به کسی زنگ بزنم شروع کردم گشتن ولی کسی نبود چون گرسنم بود رفتم سراغ کابینت و همشو گشتم تو یکیشون پره خوراکی بود منم دست کردم هرچی پاستیل بود در آوردم اینقدر زیاد بودن که نمیتونستم همشو باهم ببرم رو میز چند بار برگشتم و بردم تا همه پاستیلا تمام رفتم تو کابینتا یه زرف خوشگل درآوردم پاستیل چیدم توش قبل از اینکه شروع کنم خوردن یه نگاه به آشپزخونه کردم دیدم واااایییییی خیلی بهم ریخته شده بود ولی تا دوباره چشمام به پاستیلا افتاد آشپز خونه کلاً یادم رفت داشتم میخوردم که یهو جونکوک اومد با تعجب نگام کرد بعد یه دقیقه داد زد گفت
جونکوک . این چه وضعشه
ا.ت . چی(دهنش پره)
جونکوک . همین الان اینجارو تمیز کن
ا.ت .
اجوما . آخه یه چیز دیگه هم هست
جونکوک . چی؟
ا.ت . پدرتون که رفتن ایتالیا خودتون هم یه خدمتکار شخصی دارین که همه کاراتون رو اون باید انجام بده بقیه خدمتکارا اینجا کاری ندارن تازه یک سالی میشه که مرخصی نرفتن بزارین حالا که بیکارن برن
راست میگفت بمونن که چی بشه اینجا کاری ندارن پس به اجوما گفتم
جونکوک . باشه بهشون بگو برن
اجوما . چشم ارباب
رفتم از عمارت بیرون دنبال کارام
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم نگاه ساعت کردم یازده صبح بود پاشدم رفتم دستشویی از تو کیفم دوتا موبند در آوردم شروع کردم بستن موهام موهامو گوجه ای دوگوش بستم چون چشام گربه ای بود دوگوش خیلی بهم میومد(ادمین . اینقدر لاف نده ا.ت منم چشام گربه ای و صبح تا شب موهامو دوگوش میبندم چون خیلی بهم میاد)دوتا پاپیون صورتی بستم به موهام لباسمو عوض کردم یه شرتک و پیرهن ستش رفتم بیرون از اتاق دیدم کسی نیست چون گوشمو ازم گرفته بودن نمیتونستم به کسی زنگ بزنم شروع کردم گشتن ولی کسی نبود چون گرسنم بود رفتم سراغ کابینت و همشو گشتم تو یکیشون پره خوراکی بود منم دست کردم هرچی پاستیل بود در آوردم اینقدر زیاد بودن که نمیتونستم همشو باهم ببرم رو میز چند بار برگشتم و بردم تا همه پاستیلا تمام رفتم تو کابینتا یه زرف خوشگل درآوردم پاستیل چیدم توش قبل از اینکه شروع کنم خوردن یه نگاه به آشپزخونه کردم دیدم واااایییییی خیلی بهم ریخته شده بود ولی تا دوباره چشمام به پاستیلا افتاد آشپز خونه کلاً یادم رفت داشتم میخوردم که یهو جونکوک اومد با تعجب نگام کرد بعد یه دقیقه داد زد گفت
جونکوک . این چه وضعشه
ا.ت . چی(دهنش پره)
جونکوک . همین الان اینجارو تمیز کن
ا.ت .
۳.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳