𝙥.60 𝙍𝙤𝙨𝙖𝙡𝙞𝙣𝙚
دم در منتظر موندم که هجین و یه جی بیان بالا...
هجین اومد بالا و تا منو دید با جیغ دویید سمتم و بغلم کرد...یه جی هم مثل هجین با جیغ وداد بغلم کرد...
+وااااایییییی رائل اصلا نمیتونم چطور بگم چقد خوشحالممممم
+باورم نمیشه دارم خاله میشمممم
خندیدم
_شما بیشتر از من ذوق دارین انگار...
هجین لپامو کشید و رفت سمت مبلا و نشست
+من که بهت گفتم چاق شدی..همش میگفتی نه نشدم
یه جی هم حرفشو تایید کرد
+منم بهت گفتم ...میگفتی اشتهام زیاد شده یکم
_شایدم میدونستم ولی نمیخواستم باورش کنم
+فقط مارو سر کار گذاشتی...
خندیدم و رفتم توی اشپزخونه واسشون ابمیوه اوردم و رفتم بیرون...یه جی با دیدنم دویید سمتم و سینی رو ازم گرفت
+دیگهوسیله سنگین نباید ورداری
_یه سینی بود فقط...کجاش سنگینه
+خیلیم هست...
چیزی نگفتم و نشستم...هجین گفت:
+دیروز تهیونگ همه سهامشو واگذار کرد به جئون و رفت
_کجا رفت؟
+انگلیس...گفت میخواد اونجا زندگی کنه...
یه جی گفت:
+تا الانم بخاطر اون یونای عوضی مونده بود
_خب آخرش رابطش با یونا چیشد؟
+مگه بهت نگفتم؟
_نه بگو ببینم
+جشن تولد یونا...تهیونگم دعوت بود...بعد یهو یونا رو با یکی دیگه تواتاق میبینه...کلا قیدشو زد دیگه...
هجین زد تو حرفش
+از کجا اینقد مطمنی؟
_مثلا منم اونجا بودما...کور که نبودم
همونلحظه در باز شد و سورا اومد داخل...دویید سمت هجین و یه جی و بغلشون کرد و بعداز چند دقیقه لباساشوعوض کرد و اومد کنارم نشست
+رائل امروز خیلی خسته شدم...
دستمو انداختم دور شونه ش...
_بهت قول میدم این بچه دنیا بیاد دو شیفت جات کار کنم...
+تو این کوچولو رو سالم به دنیا بیار نیاز نیست جای من کار کنی...
یه جی گفت:
+اخرش معلوم نشد این بچه گربه دختره یا پسر؟
سورا گفت:
+کاش دختر باشه...مثل رائل خوشگل میشه
لبخند زدم
هجین گفت:
+رائل تو چی دوست داری؟ دختر یا پسر؟
سرمو تکون دادم
_فرقی نداره برام...هرچی باشه من دوس دارم
یه جی گفت:
+راااائل یادت نره وقتیکه بدنیا اومد باید بیاریش کره اولین برفشو روی برج نامسان ببینه...
_هنوز بزار بدنیا بیاد...
سورا گفت:
+رائل امروز نوبت سونوگرافی داریا...بروحاضر شو
سرمو تکون دادم و از جام پاشدم رفتم تو اتاقم...یه پیرهن بلند تنم کردم وموهامو بالای سرم بستم و بعد از برداشتن کیف و گوشیم رفتم بیرون و روبه هجین و یه جی گفتم:
+جایی نریدا...منم الان میام
یه جی با جیغ گفت:
+من ده قلو میخوام فهمیدییییی؟
پشت چشمی براش نازک کردم و با سورا رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
+یعنی اصلا خوشحال نیستی؟
_نمیدونم...هیچحسی ندارم فقط گیجم...
+نمیخوای به کوک بگی؟
_چی بهش بگم؟ بگم ازت حاملم؟ باور میکنه بنظرت؟
+نمیدونم ولی اگه بفهمه بهتره
_فعلا نباید بفهمه
+بهت اصرار نمیکنم...
سرمو تکیه دادم به صندلی
حدودا نیم ساعت بعد رسیدیم و رفتیم داخل...به لطف مادر بزرگم که تایلندی بود اینجا مشکلی با زبونشون نداشتم...
منتظر موندیم ...حدودا یه ربع بعد نوبتمون شد ورفتیم داخل...
دراز کشیدم روی تخت و تکنسینه اومد سمتم
+حامله ای؟
سرمو تکون دادم
+چندماهته...
_۶ماه میشه...
سرشو تکون داد و بعد از زدن مایع به شکمم دستگاه سونوگرافیو چرخوند روشکمم...خودش به مانیتور نگاه میکرد...
چند دقیقه بعد با لبخند گفت:
+بنظرت دختره یا پسر؟
_نمیدونم...حسمیکنم دختره
+اشتباه میکنی...یه اقا پسره
سورا با جیغ شروع کرد بالا پایین پریدن...
+واااایییییی پسرههههههههه
یه لبخند نشست رو لبم...
وقتی کارمون تموم شد شکممو پاک کردم و از تخت اومدم پایین و بعد از خداحافظی با تکنسینه از اتاق اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه...
هجین اومد بالا و تا منو دید با جیغ دویید سمتم و بغلم کرد...یه جی هم مثل هجین با جیغ وداد بغلم کرد...
+وااااایییییی رائل اصلا نمیتونم چطور بگم چقد خوشحالممممم
+باورم نمیشه دارم خاله میشمممم
خندیدم
_شما بیشتر از من ذوق دارین انگار...
هجین لپامو کشید و رفت سمت مبلا و نشست
+من که بهت گفتم چاق شدی..همش میگفتی نه نشدم
یه جی هم حرفشو تایید کرد
+منم بهت گفتم ...میگفتی اشتهام زیاد شده یکم
_شایدم میدونستم ولی نمیخواستم باورش کنم
+فقط مارو سر کار گذاشتی...
خندیدم و رفتم توی اشپزخونه واسشون ابمیوه اوردم و رفتم بیرون...یه جی با دیدنم دویید سمتم و سینی رو ازم گرفت
+دیگهوسیله سنگین نباید ورداری
_یه سینی بود فقط...کجاش سنگینه
+خیلیم هست...
چیزی نگفتم و نشستم...هجین گفت:
+دیروز تهیونگ همه سهامشو واگذار کرد به جئون و رفت
_کجا رفت؟
+انگلیس...گفت میخواد اونجا زندگی کنه...
یه جی گفت:
+تا الانم بخاطر اون یونای عوضی مونده بود
_خب آخرش رابطش با یونا چیشد؟
+مگه بهت نگفتم؟
_نه بگو ببینم
+جشن تولد یونا...تهیونگم دعوت بود...بعد یهو یونا رو با یکی دیگه تواتاق میبینه...کلا قیدشو زد دیگه...
هجین زد تو حرفش
+از کجا اینقد مطمنی؟
_مثلا منم اونجا بودما...کور که نبودم
همونلحظه در باز شد و سورا اومد داخل...دویید سمت هجین و یه جی و بغلشون کرد و بعداز چند دقیقه لباساشوعوض کرد و اومد کنارم نشست
+رائل امروز خیلی خسته شدم...
دستمو انداختم دور شونه ش...
_بهت قول میدم این بچه دنیا بیاد دو شیفت جات کار کنم...
+تو این کوچولو رو سالم به دنیا بیار نیاز نیست جای من کار کنی...
یه جی گفت:
+اخرش معلوم نشد این بچه گربه دختره یا پسر؟
سورا گفت:
+کاش دختر باشه...مثل رائل خوشگل میشه
لبخند زدم
هجین گفت:
+رائل تو چی دوست داری؟ دختر یا پسر؟
سرمو تکون دادم
_فرقی نداره برام...هرچی باشه من دوس دارم
یه جی گفت:
+راااائل یادت نره وقتیکه بدنیا اومد باید بیاریش کره اولین برفشو روی برج نامسان ببینه...
_هنوز بزار بدنیا بیاد...
سورا گفت:
+رائل امروز نوبت سونوگرافی داریا...بروحاضر شو
سرمو تکون دادم و از جام پاشدم رفتم تو اتاقم...یه پیرهن بلند تنم کردم وموهامو بالای سرم بستم و بعد از برداشتن کیف و گوشیم رفتم بیرون و روبه هجین و یه جی گفتم:
+جایی نریدا...منم الان میام
یه جی با جیغ گفت:
+من ده قلو میخوام فهمیدییییی؟
پشت چشمی براش نازک کردم و با سورا رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
+یعنی اصلا خوشحال نیستی؟
_نمیدونم...هیچحسی ندارم فقط گیجم...
+نمیخوای به کوک بگی؟
_چی بهش بگم؟ بگم ازت حاملم؟ باور میکنه بنظرت؟
+نمیدونم ولی اگه بفهمه بهتره
_فعلا نباید بفهمه
+بهت اصرار نمیکنم...
سرمو تکیه دادم به صندلی
حدودا نیم ساعت بعد رسیدیم و رفتیم داخل...به لطف مادر بزرگم که تایلندی بود اینجا مشکلی با زبونشون نداشتم...
منتظر موندیم ...حدودا یه ربع بعد نوبتمون شد ورفتیم داخل...
دراز کشیدم روی تخت و تکنسینه اومد سمتم
+حامله ای؟
سرمو تکون دادم
+چندماهته...
_۶ماه میشه...
سرشو تکون داد و بعد از زدن مایع به شکمم دستگاه سونوگرافیو چرخوند روشکمم...خودش به مانیتور نگاه میکرد...
چند دقیقه بعد با لبخند گفت:
+بنظرت دختره یا پسر؟
_نمیدونم...حسمیکنم دختره
+اشتباه میکنی...یه اقا پسره
سورا با جیغ شروع کرد بالا پایین پریدن...
+واااایییییی پسرههههههههه
یه لبخند نشست رو لبم...
وقتی کارمون تموم شد شکممو پاک کردم و از تخت اومدم پایین و بعد از خداحافظی با تکنسینه از اتاق اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه...
۵.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.