p: 41
انیتا:اینجوری نگو مقصر مرگ مادرت هیچکس نیست باشه؟(بغض)
هیونجین:چرا مقصر مرگش واسه زندگیه عزیزام فقط مایه بدبختیودردسرم(گریه)
بوسه ای روی سرش زدم و بیشتر توی بغلم فشردمش
انیتا:بس کن تروخدا(گریه)با مقصر دونستن خودت چی درست میشه مثلا فقط بدتر عذاب میکشی
حرفی نزد،هق هقای بلندش تموم شده بودن و بی صدا توی بغلم اشک میریخت نمیدونستم چه کاری برای اروم کردنش انجام بدم،اشکامو پاک کردم و دماغموبالا کشیدم
انیتا:میخوای یکم بخوابی؟شاید بهتر شدی
بعد کلی اسرار راضی شد که بره و بخوابه
*
گوشیش داشت زنگ میخورد از روی میز برش داشتم و جواب دادم
انیتا:بله لیکسی؟
فیلیکس:هیون کجاست؟حالش خوبه
انیتا:اصلا،خیلی حالش بد بود الان خوابیده
فیلیکس:فکر نمیکردم تا این حد پیش بره
انیتا:راستش منم فکر نمیکردم همچین ادمی باشه
فیلیکس:اوهوم اون ترسناک تر از چیزیه که فکرشو میکنی ولی ظاهرش نشون دهنده چیزی دیگه ایه
صدای در اتاق مصاف شد با بیرون اومدن هیونجین
انیتا:ل لیکسی من بعدا بهت زنگ میزنم
سریع قطع کردم و به سمتش رفتم
انیتا:حالت خوبه
با انگشتاش چشماشو مالوند و گفت
_ارع خوبم بیا یکم حرف بزنیم
از شنیدن این حرفش تعجب کردم ولی طبق خواستش برای حرف زدن روی مبل نشستم تا صحبتی که دربارش میگفتو بشنوم
هیونجین:میتونی کمکم کنی تا به اون عوضی ثابت کنم من مقصر این اتفاقای بد نیستم؟
انیتا:ا..ا.. ارع حتما ولی یهویی شنیدن همچین حرفی واقعا میترسونتم نقشت چیه
هیونجین:...........
هیونجین:چرا مقصر مرگش واسه زندگیه عزیزام فقط مایه بدبختیودردسرم(گریه)
بوسه ای روی سرش زدم و بیشتر توی بغلم فشردمش
انیتا:بس کن تروخدا(گریه)با مقصر دونستن خودت چی درست میشه مثلا فقط بدتر عذاب میکشی
حرفی نزد،هق هقای بلندش تموم شده بودن و بی صدا توی بغلم اشک میریخت نمیدونستم چه کاری برای اروم کردنش انجام بدم،اشکامو پاک کردم و دماغموبالا کشیدم
انیتا:میخوای یکم بخوابی؟شاید بهتر شدی
بعد کلی اسرار راضی شد که بره و بخوابه
*
گوشیش داشت زنگ میخورد از روی میز برش داشتم و جواب دادم
انیتا:بله لیکسی؟
فیلیکس:هیون کجاست؟حالش خوبه
انیتا:اصلا،خیلی حالش بد بود الان خوابیده
فیلیکس:فکر نمیکردم تا این حد پیش بره
انیتا:راستش منم فکر نمیکردم همچین ادمی باشه
فیلیکس:اوهوم اون ترسناک تر از چیزیه که فکرشو میکنی ولی ظاهرش نشون دهنده چیزی دیگه ایه
صدای در اتاق مصاف شد با بیرون اومدن هیونجین
انیتا:ل لیکسی من بعدا بهت زنگ میزنم
سریع قطع کردم و به سمتش رفتم
انیتا:حالت خوبه
با انگشتاش چشماشو مالوند و گفت
_ارع خوبم بیا یکم حرف بزنیم
از شنیدن این حرفش تعجب کردم ولی طبق خواستش برای حرف زدن روی مبل نشستم تا صحبتی که دربارش میگفتو بشنوم
هیونجین:میتونی کمکم کنی تا به اون عوضی ثابت کنم من مقصر این اتفاقای بد نیستم؟
انیتا:ا..ا.. ارع حتما ولی یهویی شنیدن همچین حرفی واقعا میترسونتم نقشت چیه
هیونجین:...........
۷.۱k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.