fake
دختره:تو دوست دختر تهیونگی؟
ا/ت:نه دوست دخترش نیستم زنشم
دختره:هه(نیشخند) واقعا خری
ا/ت:اونوقت چرا؟
دختره:من هایونم
ا/ت:منم ا/تم خوشبختم حالا چرا خرم؟
هایون:منم خوشبختم چون که واقعا فکر کردی ته دوستت داره
ا/ت:معلومه که دوستم داره چطور؟
هایون:آخه چرا باید عاشق کسی بشه که ۱۰ سال ازش کوچیکتره من حرفمو زدمو میرم برو پیشش نگران نشه
ا/ت ویو
این حرفا رو زد نگران شدم رفتم پیش ته نشستم داشتم به حرفای هایون فکر میکردم
ته:ا/ت
ا/ت:جونم
ته:خوبی مثل اینکه ذهنت درگیره؟
ا/ت:حالا رفتیم خونه بهت میگم
ته:باشه هرچی تو بخوای
پرش زمانی به ساعت ۱۲:۳۰ شب
ا/ت:آهههه خسته شدم
ته:بریم خونه؟
ا/ت:پنپ ساعت ۱ شب کجا میخوای بری؟
ته:هه باشه میریم خونه
پرش زمانی به خونه
ته:نمیخواستی بهم بگی چیشده؟
ا/ت:چرا ولی دو دلم نمیدونم بهت بگم یا نه
ته:بهم بگو باید بهم بگی
ا/ت:(تعریف کردن ماجرا)
ته:آهه دختره هرزه
ا/ت:تو میشناسیش؟
ته:آره حدود ۱۲ سال پیش منو اون باهم نامزد کرده بودیم اونموقع ۱۷ سالش بود منم ۱۸ سال داشتم رابطمون باهم خوب بود تا یه روز فهمیدم فقط بخاطر پول و مال با منه و یکی دیگه رو دوست داره ما بعد دوسال از هم جدا شدیم و هرکی رفت سراغ کار خودش اون شد مافیا منم روز به روز خشن تر میشدم تا اونموقع ای که دیدمت انگار تو یه نقطه سفید وسط قلب سیاه منی که روز به روز بزرگتر میشه ولی اون شد یکی از سر سخت ترین رقیبام و از وقتی رقیبام فهمیدن تو نقطه ضعفمی سعی میکنن تورو از من بگیرن فرشته کوچولوم وگرنه من همیشه دوستت دارم
ا/ت:منم دوستت دارم بیبی بوی
ته:بیبی بوی؟
ا/ت:یس بیبی بوی
ته:بخوابیم فرشته؟
ا/ت:اوهوم من خیلی خستم
راوی
و اونو در آغوش هم به خواب رفتند
ا/ت:نه دوست دخترش نیستم زنشم
دختره:هه(نیشخند) واقعا خری
ا/ت:اونوقت چرا؟
دختره:من هایونم
ا/ت:منم ا/تم خوشبختم حالا چرا خرم؟
هایون:منم خوشبختم چون که واقعا فکر کردی ته دوستت داره
ا/ت:معلومه که دوستم داره چطور؟
هایون:آخه چرا باید عاشق کسی بشه که ۱۰ سال ازش کوچیکتره من حرفمو زدمو میرم برو پیشش نگران نشه
ا/ت ویو
این حرفا رو زد نگران شدم رفتم پیش ته نشستم داشتم به حرفای هایون فکر میکردم
ته:ا/ت
ا/ت:جونم
ته:خوبی مثل اینکه ذهنت درگیره؟
ا/ت:حالا رفتیم خونه بهت میگم
ته:باشه هرچی تو بخوای
پرش زمانی به ساعت ۱۲:۳۰ شب
ا/ت:آهههه خسته شدم
ته:بریم خونه؟
ا/ت:پنپ ساعت ۱ شب کجا میخوای بری؟
ته:هه باشه میریم خونه
پرش زمانی به خونه
ته:نمیخواستی بهم بگی چیشده؟
ا/ت:چرا ولی دو دلم نمیدونم بهت بگم یا نه
ته:بهم بگو باید بهم بگی
ا/ت:(تعریف کردن ماجرا)
ته:آهه دختره هرزه
ا/ت:تو میشناسیش؟
ته:آره حدود ۱۲ سال پیش منو اون باهم نامزد کرده بودیم اونموقع ۱۷ سالش بود منم ۱۸ سال داشتم رابطمون باهم خوب بود تا یه روز فهمیدم فقط بخاطر پول و مال با منه و یکی دیگه رو دوست داره ما بعد دوسال از هم جدا شدیم و هرکی رفت سراغ کار خودش اون شد مافیا منم روز به روز خشن تر میشدم تا اونموقع ای که دیدمت انگار تو یه نقطه سفید وسط قلب سیاه منی که روز به روز بزرگتر میشه ولی اون شد یکی از سر سخت ترین رقیبام و از وقتی رقیبام فهمیدن تو نقطه ضعفمی سعی میکنن تورو از من بگیرن فرشته کوچولوم وگرنه من همیشه دوستت دارم
ا/ت:منم دوستت دارم بیبی بوی
ته:بیبی بوی؟
ا/ت:یس بیبی بوی
ته:بخوابیم فرشته؟
ا/ت:اوهوم من خیلی خستم
راوی
و اونو در آغوش هم به خواب رفتند
۱۰.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.