پارت ۲۰؟🤷♂️🤷♀️
پارت ۲۰؟🤷♂️🤷♀️
لینو: ات منو تو باهم ازدواج میکنیم بعد که ازدواج کردیم روز بعد عروسی با ته میری روسیه منم بعدش که بقیه رو پیچوندم میام اونجا تا طلاق بگیریم و تو با ته تا ازدواج نکردین نمیاید کره
ات: خب باشه اوکیه اما مطمعنی کسی نمیفهمه؟
لینو: اگه تو لو ندی نه
ات: نگران نباش
لینو: راستی از الان جلوی اونا بامن مثل عاشقا رفتار کن گوشیتو گرفتن؟
ات: آره گرفتن چطور؟
لینو: فردا با گوشیه مامانت زنگ میزنم به محض اینکه گوشی رو بهت داد بهم بگو تا گوشی رو بدم دست تهیونگ باهاش حرف بزنی فقط لینو صداش کن اوکی؟
ات: اوکی
لینو: خوبه😊
ات: لینو من خیلی ازت ممنونم بابت کمکت
لینو: خواهش میکنم آبجی کوچولو
الورا: ات و لینو رفتن پیش بقیه
دونگ مین: خب خب حرفاتونو زدین حالا تصمیم چیه؟
ات: بابا من میخوام با لینو ازدواج کنم
لینو: منم که میدونید باعث افتخارمه
دونگ مین: خوبه پس مبارکه حلقه هاتونو دستتون کنید
الورا: ات و لینو حلقه هارو دست کردن یکم صحبت کردن لینو اینا رفتن ات و بقیه هم خوابیدن لینو هم رفت پیش تهیونگ
ویو ته
منتظر لینو بودم ببینم اتو دیده حرف زده همه چیو بهش گفته یا نه که دیدم منشیم اومد داخل
تق تق
ته: بیا تو
منشی: آقای کیم دوتا خانم اومدن
ته: کین؟
منشی: پرسیدم نگفتن
ته: بگو بیان داخل
الورا: منشی رفت اونارو صدا کرد اومدن داخل لونا(دختر خاله ته که گفته بودم) اومده بود با سایا
لونا: تهیونگ داداشییی
ته: لونا؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
سایا: سلام تهیونگ
ته: سلام لونا آبجی جون تو از کجا پیدات شد؟
لونا: خب کلاغا خبر هارو رسوندن که پسرمون عاشق شده میخواد عشقشو نجات بده و بهش برسه اومدم کمک
ته: وایی مرسی که اومدی
سایا: خب از ات خبری داری؟
ته: امشب خواستگاری بود الانم لینو میاد ببینم چیزی تونسته به ات بگه یا نه
لونا: خب نقشه هارو سایا بهم گفت ولی اگر بعدش دونگ مین خطر ناک تر شه چی؟
ته: هیچکس خطر ناک تر از من نمیتونه باشه
ویو نامجون
امروز سالگرد کسی که سال ها عاشقشم بود خیلی ناراحت بودم و به شدت اشک میریختم تصمیم گرفتم یه دسته گل بگیرم برم سر خاکش دلم براش تنگ شده
الورا: اهم اهم خب من یه توضیحی بدم پسر بلا و جذاب ما نامی از بچگی عاشق یه دختری به اسم دایون بود که خانوادشون با بودنشون باهم مشکل داشتن ولی این دوتا سال ها مخفیانه قرار میزاشتن که ۳ سال پیش وقتی بابای دایون این قضیه رو فهمید خواست دایونو به یه پسر تاجر بده اما دایون خودکشی میکنه و میمیره نامجونم سال ها افسرده میشه و تازه ۶ ماهه بهتر شده همین دیگه تا پارت بعد بای
لینو: ات منو تو باهم ازدواج میکنیم بعد که ازدواج کردیم روز بعد عروسی با ته میری روسیه منم بعدش که بقیه رو پیچوندم میام اونجا تا طلاق بگیریم و تو با ته تا ازدواج نکردین نمیاید کره
ات: خب باشه اوکیه اما مطمعنی کسی نمیفهمه؟
لینو: اگه تو لو ندی نه
ات: نگران نباش
لینو: راستی از الان جلوی اونا بامن مثل عاشقا رفتار کن گوشیتو گرفتن؟
ات: آره گرفتن چطور؟
لینو: فردا با گوشیه مامانت زنگ میزنم به محض اینکه گوشی رو بهت داد بهم بگو تا گوشی رو بدم دست تهیونگ باهاش حرف بزنی فقط لینو صداش کن اوکی؟
ات: اوکی
لینو: خوبه😊
ات: لینو من خیلی ازت ممنونم بابت کمکت
لینو: خواهش میکنم آبجی کوچولو
الورا: ات و لینو رفتن پیش بقیه
دونگ مین: خب خب حرفاتونو زدین حالا تصمیم چیه؟
ات: بابا من میخوام با لینو ازدواج کنم
لینو: منم که میدونید باعث افتخارمه
دونگ مین: خوبه پس مبارکه حلقه هاتونو دستتون کنید
الورا: ات و لینو حلقه هارو دست کردن یکم صحبت کردن لینو اینا رفتن ات و بقیه هم خوابیدن لینو هم رفت پیش تهیونگ
ویو ته
منتظر لینو بودم ببینم اتو دیده حرف زده همه چیو بهش گفته یا نه که دیدم منشیم اومد داخل
تق تق
ته: بیا تو
منشی: آقای کیم دوتا خانم اومدن
ته: کین؟
منشی: پرسیدم نگفتن
ته: بگو بیان داخل
الورا: منشی رفت اونارو صدا کرد اومدن داخل لونا(دختر خاله ته که گفته بودم) اومده بود با سایا
لونا: تهیونگ داداشییی
ته: لونا؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
سایا: سلام تهیونگ
ته: سلام لونا آبجی جون تو از کجا پیدات شد؟
لونا: خب کلاغا خبر هارو رسوندن که پسرمون عاشق شده میخواد عشقشو نجات بده و بهش برسه اومدم کمک
ته: وایی مرسی که اومدی
سایا: خب از ات خبری داری؟
ته: امشب خواستگاری بود الانم لینو میاد ببینم چیزی تونسته به ات بگه یا نه
لونا: خب نقشه هارو سایا بهم گفت ولی اگر بعدش دونگ مین خطر ناک تر شه چی؟
ته: هیچکس خطر ناک تر از من نمیتونه باشه
ویو نامجون
امروز سالگرد کسی که سال ها عاشقشم بود خیلی ناراحت بودم و به شدت اشک میریختم تصمیم گرفتم یه دسته گل بگیرم برم سر خاکش دلم براش تنگ شده
الورا: اهم اهم خب من یه توضیحی بدم پسر بلا و جذاب ما نامی از بچگی عاشق یه دختری به اسم دایون بود که خانوادشون با بودنشون باهم مشکل داشتن ولی این دوتا سال ها مخفیانه قرار میزاشتن که ۳ سال پیش وقتی بابای دایون این قضیه رو فهمید خواست دایونو به یه پسر تاجر بده اما دایون خودکشی میکنه و میمیره نامجونم سال ها افسرده میشه و تازه ۶ ماهه بهتر شده همین دیگه تا پارت بعد بای
۷.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.