دلهره
# دلهره
ادامه ی part 60
اما اونا میخواستن نسل ما رو نابود کنن
اونا فکر میکردن که نسل موجوداتی مثل ما باعث نابود شدن دنیا میشه اما کاملا اشتباه فکر میکردن .
این دلیلی بود که باعث شد از تمام انسانها بدم بیاد ازشون متنفر شم
برای همین میتونستم خیلی راحت اونا رو بکشم
اونا دلیل نابودیه خانواده ی من و پدر و مادرم شدن
من به خودم قول دادم کل انسان ها رو نابود کنم همونطور که باعث نابودی نسل ما شدن
اما نتونستم روی این حرفم بمونم و این کارم رو انجام بدم
هیچکی حرفمو باور نکرد اونا هنوز معتقد بودن که بخاطر نفرین درخته و برای اون همه ادمی که کشتم منو توی اون عمارت و توی اون بدن هیولا زندانی کردن
تصمیم گرفتم بعد از ازاد شدن از اون جسم انتقام این همه سال رو بگیرم اما اون دختر نزاشت
اون نظرمو تغییر داد اون مثل من بود با حرفاش یاد گذشته ی خودم میوفتادم
اون نه بلکه نظرمو راجب انسانا تغییر داد بلکه منو وابسته ی خودش کرد
اما این وابستگی کم کم به عشق تبدیل شد
ولی اون قرار نبود هیچ وقت برای من باشه
از این درخت متنفرم از اینجا هم متنفرم
از این زندگی و از همه چی متنفرم
من سعی کردم با زندگی بسازم ولی زندگی هیچ وقت با من نساخت
شاید اون قدر قوی نبودم
ولی هر دفعه زندگی منو با چالش بزرگ تری رو به رو میکرد
میگن اخر هر سختی چیز خوبی انتظارت رو میکشه
اما کی قراره اون چیز خوب فرا برسه
امید وارم اون روز خوب بلاخره یه روز فرا برسه
چون این سختی ها کم کم داره نابودم میکنه
ویو تهیونگ
دست نوئل رو گرفته بودم و اون نزدیکی کنار چشمه روی سبزه ها نشسته بودیم
نگاهم به نوئل افتاد به اسمون چشم دوخته بود
رد نگاهشو گرفتم و به یه ستاره رسیدم نسبت به بقیه ی ستاره ها خیلی درخشان تر بود
اما تماشای اون کم کم منو خسته کرد
من از تماشای ستاره ی خودم بیشتر لذت میبردم
یه نگاه به ساعتم انداختم ساعت نه بود بهتر بود کم کم حرکت کنیم که حداقل تا ساعت ۱۱ خونه باشیم
اما نمیتونستم از این مکان دل بکنم
نوئل رو توی بغلم کشید که دست از تماشای ستاره ها برداشت
_ خسته نشدی اونقدر اونا رو نگاه کردی
_ نمیدونم چرا ولی تماشای ستاره ها رو خیلی دوست دارم
تو چی تو خسته نشدی اینقدر به من زول زده بودی
_ همونجور که تو از تماشای ستاره ها خسته نمیشی منم از تماشای تو خسته نمیشم
ادامه ی part 60
اما اونا میخواستن نسل ما رو نابود کنن
اونا فکر میکردن که نسل موجوداتی مثل ما باعث نابود شدن دنیا میشه اما کاملا اشتباه فکر میکردن .
این دلیلی بود که باعث شد از تمام انسانها بدم بیاد ازشون متنفر شم
برای همین میتونستم خیلی راحت اونا رو بکشم
اونا دلیل نابودیه خانواده ی من و پدر و مادرم شدن
من به خودم قول دادم کل انسان ها رو نابود کنم همونطور که باعث نابودی نسل ما شدن
اما نتونستم روی این حرفم بمونم و این کارم رو انجام بدم
هیچکی حرفمو باور نکرد اونا هنوز معتقد بودن که بخاطر نفرین درخته و برای اون همه ادمی که کشتم منو توی اون عمارت و توی اون بدن هیولا زندانی کردن
تصمیم گرفتم بعد از ازاد شدن از اون جسم انتقام این همه سال رو بگیرم اما اون دختر نزاشت
اون نظرمو تغییر داد اون مثل من بود با حرفاش یاد گذشته ی خودم میوفتادم
اون نه بلکه نظرمو راجب انسانا تغییر داد بلکه منو وابسته ی خودش کرد
اما این وابستگی کم کم به عشق تبدیل شد
ولی اون قرار نبود هیچ وقت برای من باشه
از این درخت متنفرم از اینجا هم متنفرم
از این زندگی و از همه چی متنفرم
من سعی کردم با زندگی بسازم ولی زندگی هیچ وقت با من نساخت
شاید اون قدر قوی نبودم
ولی هر دفعه زندگی منو با چالش بزرگ تری رو به رو میکرد
میگن اخر هر سختی چیز خوبی انتظارت رو میکشه
اما کی قراره اون چیز خوب فرا برسه
امید وارم اون روز خوب بلاخره یه روز فرا برسه
چون این سختی ها کم کم داره نابودم میکنه
ویو تهیونگ
دست نوئل رو گرفته بودم و اون نزدیکی کنار چشمه روی سبزه ها نشسته بودیم
نگاهم به نوئل افتاد به اسمون چشم دوخته بود
رد نگاهشو گرفتم و به یه ستاره رسیدم نسبت به بقیه ی ستاره ها خیلی درخشان تر بود
اما تماشای اون کم کم منو خسته کرد
من از تماشای ستاره ی خودم بیشتر لذت میبردم
یه نگاه به ساعتم انداختم ساعت نه بود بهتر بود کم کم حرکت کنیم که حداقل تا ساعت ۱۱ خونه باشیم
اما نمیتونستم از این مکان دل بکنم
نوئل رو توی بغلم کشید که دست از تماشای ستاره ها برداشت
_ خسته نشدی اونقدر اونا رو نگاه کردی
_ نمیدونم چرا ولی تماشای ستاره ها رو خیلی دوست دارم
تو چی تو خسته نشدی اینقدر به من زول زده بودی
_ همونجور که تو از تماشای ستاره ها خسته نمیشی منم از تماشای تو خسته نمیشم
۸.۳k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.