تک پارتی جونگ کوک

تهیونگ:حوصله ام بد جور سر رفته بود همینجوری واسه خودم تو اینستا گشت میزدم
که ا/ت زنگ زد گفت بریم بیرون
منم چون حوصله نداشتم قبول نکردم
ولی زیاد اسرار کرد انگار حالش خوب نبود
چون هر وقت حالش بد میشد
باهم میرفتیم بیرون تا بهتر بشه ..!
خلاصه قبول کردم
حاضر شدم و منتظرش موندم
بهم زنگ زد گفت : من پشت درتم نمیای ؟؟
تهیونگ ببخشید ا/ت منتظرت گذاشتم .......
گفت : عیبی نداره منم تازه رسیدم
تهیونگ: از حرف زدنش میتونستم بفهمم بغض داره پرسیدم : ا/ت حالت خوبه ؟؟
ا/ت : آره خوبم
تهیونگ:عروسی خوبی بود معلوم بود دوماد پولداره چون سالن خیلی لاکچری و خوب تزیین شده بود . همینجوری داشتم اینور و اونورو نگاه میکردم
که یه لحظه چشمم به ا/ت افتاد
اصلا حالش خوب دیده نمیشد
دستاش میلرزید صورتش مثل برف سفید شده بود با خودم گفتم الاناس که بیهوش بشه
ازش پرسیدم : خوبی دختر ؟؟
گفتش آ..آره خوبم ........... *
تهیونگ:چطور خوبی دستات داره میلرزه
صورتش رنگش مثل گچ شده ..چیزی شده ؟؟ ............
ا/ت : نه..گفتم که خوبم
تهیونگ:اصلا نمیتونستم درکش کنم اون هیچوقت از من چیزی رو پنهون نمیکرد ولی الان یه چیزی داشت اذیتش میکرد و منم نمیدونستم اون چی بود؟)
بخاطر اینکه آرومتر بشه رفتم برای دوتامون نوشیدنی بگیرم وقتی اومدم صرو صدا خیلی زیاد بود فهمیدم که قراره عردسو دوماد بیان کنار ا/ت رفتم انگار منتظر چیزی بود .. انتظار ها به پایان رسید و عروسو دوماد وارد سالن عروسی شدن ا/ت پاهاش سست شد داشت میوفتاد که گرفتمش گفتم : ا/ت حالت خوبه ......به یه چیزی خیره شده بود حتا نمیتونست اشکاشو پاک کنه
وقتی رو مو برگردوندم باورم نمیشد او.. اون بود کوک کسی که ا/ت بخاطرش از همه چیزش گذشت ..چشمامو مالیدم گفتم شاید خواب باشه ولی نه انگار واقعا خودش بود طفلکی ا/ت زار گریه میکرد با دستش دستمو فشار میداد کوک حتا یه نگاه هم به ا/ت نکرد و بیخیال از کنارش با عشقش رد شد
دیگه برام‌ تحملی نمونده بود بخاطر همین دست ا/ت رو کشیدم از اون جهنم بیرون اومدیم نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا نه ولی دیدن عشقت با عشقش سخت ترین چیزیه که یه انسان میدونه تجربه کنه هنوزم که هنوزه ا/ت نتونسته کوک رو فراموش کنه ولی کوک با عشقش خوشبخته
《پایان》