P47
P47
تنها چیزی که میتونست اتاقو روشن کنه نور مهتاب بود. همونجا وایساد. شب بود. ولی چرا تهیونگ نبود؟
تو همین فکرا بود که محکم چسبونده شد به دیوار. خودش بود. خود خودش بود: تهیونگ....
+ ببین کی اینجاست؟ پرنسس زیبای من.
الیزا یقه ی تهیونگ رو مرتب کرد و گفت: چطوری؟ خوبی؟
تهیونگ کمر الیزا رو گرفت و محکم به خودش چسبوند: از این بهتر نمیشم.
سرشو برد تو گردن الیزا: آماده ای؟
_ بیشتر از اون چیزی که فکر کنی.
و آغاز کار با یک بوسه ی دلپذیر بود.
( فکر کردین من اسمات مینویسم؟
هه هه عمرا😂)
تنها چیزی که میتونست اتاقو روشن کنه نور مهتاب بود. همونجا وایساد. شب بود. ولی چرا تهیونگ نبود؟
تو همین فکرا بود که محکم چسبونده شد به دیوار. خودش بود. خود خودش بود: تهیونگ....
+ ببین کی اینجاست؟ پرنسس زیبای من.
الیزا یقه ی تهیونگ رو مرتب کرد و گفت: چطوری؟ خوبی؟
تهیونگ کمر الیزا رو گرفت و محکم به خودش چسبوند: از این بهتر نمیشم.
سرشو برد تو گردن الیزا: آماده ای؟
_ بیشتر از اون چیزی که فکر کنی.
و آغاز کار با یک بوسه ی دلپذیر بود.
( فکر کردین من اسمات مینویسم؟
هه هه عمرا😂)
۵.۶k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.