گل رز②
گل رز②
#پارت18
از زبان دازای]
تیک عصبی برداشته بودم و هی پاهامو رو زمین میکوبیدم، چیزایی که رامپو سان گفته بود غیر قابل تحلیل ـه!!
چند ساعت قبل»
_به احتمال ـه زیاد خود ـه چویاعم خبر نداره که داره بهش ضربه میخوره!
شاید برات یکم عجیب باشه ولی من خودم سرزمین پلیدی یا بهتره بگم سرزمین ماکوندو به دنیا اومدم و قبل از به دنیا اومدن تو، تو قصر پادشاهی زیر دست ـه پادشاه اوسامو بودم و همچنین شاهد تک تک اتفاقاتی که افتاده بود، بودم!
میدونی چرا پادشاهی اوسامو ها از سرزمین ماکوندو به سرزمین سپیده تغییر پیدا کرد؟
با تعجب سرمو به معنای منفی تکون دادم که سرجاش نشست ـو گفت: یکم زمان میبره ولی بازم خوب به حرفام گوش کن.
پادشاهی ناکاهارا از همون اول هم یکی از قوی ترین پادشاهیا بود، اما نه به اندازه ی الان ترسناک و تاریک بلکه برعکس، همه تو سرزمین ناکاهارا، سرزمین اکاری خوشحال بودن و جایی سرسبز و پراز روشنایی بود.
همه میتونستن بدون اجازه گرفتن به سرزمین اکاری بیان و تفریح کنن.
زمانی که خوناشاما، انسانا رو قتل عام میکردن ناکاهارا به اونا سرپناه میداد.
ناکاهارا بعداز مدتی پسری به دنیا اورد، همون پادشاه ایزومی، ولی بعداز دو هفته که ایزومی به دنیا اومده بود کل ـه خاندان ناکاهارا به طرز وحشتناکی به قتل رسیدن و ایزومی دزدیده شد و جلوی قصر پادشاهی اوساموها پیدا شد.
پادشاه اوسامو ایزومی رو مثل پسر خودش بزرگ کرد، بعداز یک سال پدر تو بدنیا اومد و اون دو مثل یه برادر واقعی بزرگ شدن ولی از این موضوع خبری نداشتن.
پادشاه اوسامو که پدربزرگ تو محسوب میشه فوت میکنن و ملکه با یه مرد دیگه ای ازدواج میکنه.
یه شب موقعی که پدر تو و چویا رفته بودن که مادربزرگتو از توی اتاق بیرون بیارن یه اتیش سوزی راه میده.
پدر چویا سعی میکنه مادرشو نجات بده ولی اکیرا نمیذاره.
پدر چویا حرفایی میزنه که نباید میزد و این باعث میشه ازهم جدا بشن هرچند که برای ایزومی خیلی سخت بود.
نمیدونم چه اتفاقی افتاد ولی دشتی که تو و چویا همدیگرو ملاقات کردین برسر اختلاف پدراتون به وجود اومد.
ایزومی بعداز 99 سال برای عذرخواهی برگشت ولی اکیرا برادرشو از سرزمینشون بیرون کرد.
ایزومی به قدری عصبی شده بود که سرزمین پلیدی ـو تسخیر کرد و نیمی از سرزمین ماکوندو رو ماله خودش کرد و به سرزمین پلیدی اضافه ـش کرد.
سرزمین ماکوندو همون سرزمین سپیده ولی تغییرات زیادی درش انجام شده.
به قتل رسیدن ایزومی هم کار ـه اکیرا، پدرت بود!
«زمان حال»
•سرزمین پلیدی}
از زبان وزیر°]
با تعجب بهش نگاه کردم که سمتم برگشت ـو گفت: تو از همچی خبر داری مگنه؟
با حرفی که زد عرق سردی روی پیشونیم نشست.
خواستم حرفی بزنم که با صدای گفت: تو بودی که پدرمو اون موقع نجات دادی درست میگم؟
سری تکون دادم ـو گفتم: بله سرورم!
لبخند تلخی زد که باعث شد تا اعماق وجودم اتیش بگیرم.
_پس باید اینم بدونی که چرا من باید از بین این همه ادم وارث الهه میشدم!
سرمو پایین انداختم ـو گفتم: و... ولی سرورم من... من از اینکه شما وارث الهه بودید هیچ خبری نداشتم!
زیر چشمی نگاش کردم که گفت: اینو تا الان همه متوجه شدن پس لازم نیست پنهونش کنی.
با لحن ـه جدی ای گفت: حالا بگو چرا وارث الهه به من به ارث رسیده، فردی که قبل از من وارث الهه بوده چرا باید اونو به من واگزار میکرد؟
ادامه دارد...
#گل_رز_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_وارث_الهه_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_استری_داگز
#پارت18
از زبان دازای]
تیک عصبی برداشته بودم و هی پاهامو رو زمین میکوبیدم، چیزایی که رامپو سان گفته بود غیر قابل تحلیل ـه!!
چند ساعت قبل»
_به احتمال ـه زیاد خود ـه چویاعم خبر نداره که داره بهش ضربه میخوره!
شاید برات یکم عجیب باشه ولی من خودم سرزمین پلیدی یا بهتره بگم سرزمین ماکوندو به دنیا اومدم و قبل از به دنیا اومدن تو، تو قصر پادشاهی زیر دست ـه پادشاه اوسامو بودم و همچنین شاهد تک تک اتفاقاتی که افتاده بود، بودم!
میدونی چرا پادشاهی اوسامو ها از سرزمین ماکوندو به سرزمین سپیده تغییر پیدا کرد؟
با تعجب سرمو به معنای منفی تکون دادم که سرجاش نشست ـو گفت: یکم زمان میبره ولی بازم خوب به حرفام گوش کن.
پادشاهی ناکاهارا از همون اول هم یکی از قوی ترین پادشاهیا بود، اما نه به اندازه ی الان ترسناک و تاریک بلکه برعکس، همه تو سرزمین ناکاهارا، سرزمین اکاری خوشحال بودن و جایی سرسبز و پراز روشنایی بود.
همه میتونستن بدون اجازه گرفتن به سرزمین اکاری بیان و تفریح کنن.
زمانی که خوناشاما، انسانا رو قتل عام میکردن ناکاهارا به اونا سرپناه میداد.
ناکاهارا بعداز مدتی پسری به دنیا اورد، همون پادشاه ایزومی، ولی بعداز دو هفته که ایزومی به دنیا اومده بود کل ـه خاندان ناکاهارا به طرز وحشتناکی به قتل رسیدن و ایزومی دزدیده شد و جلوی قصر پادشاهی اوساموها پیدا شد.
پادشاه اوسامو ایزومی رو مثل پسر خودش بزرگ کرد، بعداز یک سال پدر تو بدنیا اومد و اون دو مثل یه برادر واقعی بزرگ شدن ولی از این موضوع خبری نداشتن.
پادشاه اوسامو که پدربزرگ تو محسوب میشه فوت میکنن و ملکه با یه مرد دیگه ای ازدواج میکنه.
یه شب موقعی که پدر تو و چویا رفته بودن که مادربزرگتو از توی اتاق بیرون بیارن یه اتیش سوزی راه میده.
پدر چویا سعی میکنه مادرشو نجات بده ولی اکیرا نمیذاره.
پدر چویا حرفایی میزنه که نباید میزد و این باعث میشه ازهم جدا بشن هرچند که برای ایزومی خیلی سخت بود.
نمیدونم چه اتفاقی افتاد ولی دشتی که تو و چویا همدیگرو ملاقات کردین برسر اختلاف پدراتون به وجود اومد.
ایزومی بعداز 99 سال برای عذرخواهی برگشت ولی اکیرا برادرشو از سرزمینشون بیرون کرد.
ایزومی به قدری عصبی شده بود که سرزمین پلیدی ـو تسخیر کرد و نیمی از سرزمین ماکوندو رو ماله خودش کرد و به سرزمین پلیدی اضافه ـش کرد.
سرزمین ماکوندو همون سرزمین سپیده ولی تغییرات زیادی درش انجام شده.
به قتل رسیدن ایزومی هم کار ـه اکیرا، پدرت بود!
«زمان حال»
•سرزمین پلیدی}
از زبان وزیر°]
با تعجب بهش نگاه کردم که سمتم برگشت ـو گفت: تو از همچی خبر داری مگنه؟
با حرفی که زد عرق سردی روی پیشونیم نشست.
خواستم حرفی بزنم که با صدای گفت: تو بودی که پدرمو اون موقع نجات دادی درست میگم؟
سری تکون دادم ـو گفتم: بله سرورم!
لبخند تلخی زد که باعث شد تا اعماق وجودم اتیش بگیرم.
_پس باید اینم بدونی که چرا من باید از بین این همه ادم وارث الهه میشدم!
سرمو پایین انداختم ـو گفتم: و... ولی سرورم من... من از اینکه شما وارث الهه بودید هیچ خبری نداشتم!
زیر چشمی نگاش کردم که گفت: اینو تا الان همه متوجه شدن پس لازم نیست پنهونش کنی.
با لحن ـه جدی ای گفت: حالا بگو چرا وارث الهه به من به ارث رسیده، فردی که قبل از من وارث الهه بوده چرا باید اونو به من واگزار میکرد؟
ادامه دارد...
#گل_رز_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_وارث_الهه_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_استری_داگز
۷.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.