پارت`¹³`
شب خسته و کوفته برقای خونه رو خاموش کردی و کم کم به سمت راه پله ها میرفتی و زیر لب با خودت صحبت میکردی و راهتو میرفتی که به جسم سنگینی خوردی.
ا/ت:"اوف سرم ... این مجسمه واقعا لازمه که اینجا باشه...لعنت!"
مجسمه رو دور زد و سمت اتاقش رفت که با پوزخند احمقانه ی کاترینا مواجه شد
دلش ریخت و برای یک لحظه تمام کارایی که با جونگکوک انجام داده بود جلو چشمش اومد
ا/ت:"س...لام ...خانم اینجا چیکار میکنید؟"
انگشت اشارش رو بالا اورد یک لباس زیر قرمز خیس ازش آویزون شد(خجالت کشیدم🤦♀️)
با صدایی که توش خشونت موج میزد
گفت
کاترینا:"این چیه؟"
چشمات گشاد موند و اگر کسی از پشت نمیگرفتت قطعا افتاده بودی
جونگکوک با قیافه ی بهم ریخته از پشتش درومد و با صدای گرفته گفت
جونگکوک:"چی چیه ... هرچی ... تویه این خونه هست ... مال خودتته"
پوزخندش بیشتر شد و بلند شد
کاترینا:"خفه شو ... بنظرت من دوتا گوش بالای سرم دارم و شبیه احمقام؟"
جونگکوک:"نمیدونم نمیتونم روح کثیفت رو ببینم"
کاترینا:"با من درست صحبت کن ... احمق ... میدونی من کیم .. من دختر بزرگترین رئیس دولت این کشورم و همینطور دختر عمویه تو ... تو چطور جرئت ..."
جونگکوک:"خفه شو هرزه"
دستش رو روی هوا تکون داد و هشدار داد
جونگکوک:" دارم بهت هشدار میدم از این دختر فاصله بگیر .... هر حرکتی که باعث بشه احساس کنم داری تهدیدش میکنی یا داری اذیتش میکنم باعث میشه از این خونه پرت بشی بیرون "
دست ا/ت رو گرفت و رفت تو اتاق خودش(خود جونگکوک)
رویه تخت انداختش و دستشو لای موهاش برد و بهم ریختشون
ا/ت با صدای اروم گفت
ا/ت:" متاسفم تقصیر من بود من واقعا خیلی بی عرضه و دست و پا چلفتیام ... اگر جا نمیزاشتمش ... "
جونگکوک رویه صورتش خم شد که باعث شد حرف ا/ت نصفه بمونه
نوبت به نوبت به یکی از چشماش نگاه میکردلبخند مهربونی زد و رویه چشمش سابت شد
جونگکوک:"بهتر نیست بخوابیم و از فکرش دربیایم!"
خندهاش ملیح تر شد
فقط یه کلمهی آروم دیگه کافی بود تا خوابش ببره
جونگکوک:"داره خوابت میبره"
دستش رو دور ا/ت حلقه کرد و مثل اینکه خودشو از پشت داخل استخر پرت کنه رویه تخت پهن کرد و خوابیدن
این داستان ادامه دارد ...!
مسئله سیاسی شد..😂
ا/ت:"اوف سرم ... این مجسمه واقعا لازمه که اینجا باشه...لعنت!"
مجسمه رو دور زد و سمت اتاقش رفت که با پوزخند احمقانه ی کاترینا مواجه شد
دلش ریخت و برای یک لحظه تمام کارایی که با جونگکوک انجام داده بود جلو چشمش اومد
ا/ت:"س...لام ...خانم اینجا چیکار میکنید؟"
انگشت اشارش رو بالا اورد یک لباس زیر قرمز خیس ازش آویزون شد(خجالت کشیدم🤦♀️)
با صدایی که توش خشونت موج میزد
گفت
کاترینا:"این چیه؟"
چشمات گشاد موند و اگر کسی از پشت نمیگرفتت قطعا افتاده بودی
جونگکوک با قیافه ی بهم ریخته از پشتش درومد و با صدای گرفته گفت
جونگکوک:"چی چیه ... هرچی ... تویه این خونه هست ... مال خودتته"
پوزخندش بیشتر شد و بلند شد
کاترینا:"خفه شو ... بنظرت من دوتا گوش بالای سرم دارم و شبیه احمقام؟"
جونگکوک:"نمیدونم نمیتونم روح کثیفت رو ببینم"
کاترینا:"با من درست صحبت کن ... احمق ... میدونی من کیم .. من دختر بزرگترین رئیس دولت این کشورم و همینطور دختر عمویه تو ... تو چطور جرئت ..."
جونگکوک:"خفه شو هرزه"
دستش رو روی هوا تکون داد و هشدار داد
جونگکوک:" دارم بهت هشدار میدم از این دختر فاصله بگیر .... هر حرکتی که باعث بشه احساس کنم داری تهدیدش میکنی یا داری اذیتش میکنم باعث میشه از این خونه پرت بشی بیرون "
دست ا/ت رو گرفت و رفت تو اتاق خودش(خود جونگکوک)
رویه تخت انداختش و دستشو لای موهاش برد و بهم ریختشون
ا/ت با صدای اروم گفت
ا/ت:" متاسفم تقصیر من بود من واقعا خیلی بی عرضه و دست و پا چلفتیام ... اگر جا نمیزاشتمش ... "
جونگکوک رویه صورتش خم شد که باعث شد حرف ا/ت نصفه بمونه
نوبت به نوبت به یکی از چشماش نگاه میکردلبخند مهربونی زد و رویه چشمش سابت شد
جونگکوک:"بهتر نیست بخوابیم و از فکرش دربیایم!"
خندهاش ملیح تر شد
فقط یه کلمهی آروم دیگه کافی بود تا خوابش ببره
جونگکوک:"داره خوابت میبره"
دستش رو دور ا/ت حلقه کرد و مثل اینکه خودشو از پشت داخل استخر پرت کنه رویه تخت پهن کرد و خوابیدن
این داستان ادامه دارد ...!
مسئله سیاسی شد..😂
۲۵.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.