تقدیر سیاه و سفید p16
تهیونگ یکی از زانو هاشو روی زمین گذاشت که به تمساحه نزدیک تر بشیم
دستامو دور گردنش محکم تر کردن و سعی میکردم خودمو از این موجود ترسناک دور نگه دارم
دهنش رو باز کرد که جیغ خفه کشیدم
تهیونگ دستی روی سر تمساحه کشید و گفت: گرسنته درسته.. امروز یه غذای خوشمزه برات اوردم
هییینییی از ترس کشیدم.
یهو تهیونگ با دست آزادش پاچه شلوار پای راستم رو تا زانو زد بالا ،دستشو روی پای سفید و لختم کشید و به سمت دهن تمساح برد
خواستم پامو بکشم عقب که با فرو رفتن دندون های تیزش تو پام سرمو بردم تو سینه تهیونگ و لباس خیسشو تو دستم فشردم
نالم بلند شد
تهیونگ بلند خندید و پاشد نگاهی به پام انداختم ، همین جوری داشت ازش خون میچکید
تهیونگ: دیگه باید فهمیده باشی که نباید بدون اجازه من پاتو از اون اتاق بزاری بیرون نه؟
من: ا.. اره
تهیونگ: خوبه
برگشتیم تو اتاق منو روی تخت گذاشت .با یه حوله موهاشو خشک میکرد به حوله هم روی من انداخته بود
حوله رو دور خودم پیچیدم تا یکم گرمم بشه
دو تا عطسه پشت سر هم کردم و حوله رو بیشتر دورم پیچیدم
از تو کمد یه لباس و شلوار با لباس زیر رو تخت انداخت: بپوش زود تا سرما نخوردی حوصله مریض داری ندارم
خودشم لباساشو داشت درمیاورد
رومو سری کردم اونور تا نبینم خودمم با خجالت لباسامو عوض کردم
رفت و باند اورد و جلوم نشست نگاهی به پام انداخت
آروم زمزمه کرد: حتی اون حیوون هم نمیتونه خودشو در مقابلت کنترل کنه بعد پامو پانسمان کرد. چیزی نگفتم و خوابیدیم
....
+تو زندگی بچمونو نابود کردی آشغال
×من مجبور بودم بمفهمممم زن
+خفه شوووو عوضی فقط به فکر خودتی
×دهنتو بنددددد
+اااااههههه زندگیمونو نابود کردی ..حالا هم داری کتکم میزنی ااااااهه
...
تهیونگ: ونسااا ..پاشو ..ونساااا
با جیغ خفیفی پریدم از خواب ،دستام رو روی سرم گذاشتم و لایه موهام فشار دادم
تهیونگ: چیه ..چته تو خواب ناله میکردی
من: نمیدونم ..مامان بابام داشتن دعوا میکردن بعد بابام کتکش زد فک کنم خاطرات قبل از تصادفمه
تهیونگ: پس داری به یادشون میاری
من: اره احتمالا...شاید اون موقع بفهمم بابام چیکار کرده
تهیونگ: منطورت چیه
من: مامانم همیشه میگفت بابام یکاری باهامون کرده که هیچ وقت نمیبخشیدش..اگه حافظه برگرده شاید به یاد بیارم
تهیونگ آهی کشید و گفت: بسه دیگه ..دراز بکش نصف شبه
دستامو دور گردنش محکم تر کردن و سعی میکردم خودمو از این موجود ترسناک دور نگه دارم
دهنش رو باز کرد که جیغ خفه کشیدم
تهیونگ دستی روی سر تمساحه کشید و گفت: گرسنته درسته.. امروز یه غذای خوشمزه برات اوردم
هییینییی از ترس کشیدم.
یهو تهیونگ با دست آزادش پاچه شلوار پای راستم رو تا زانو زد بالا ،دستشو روی پای سفید و لختم کشید و به سمت دهن تمساح برد
خواستم پامو بکشم عقب که با فرو رفتن دندون های تیزش تو پام سرمو بردم تو سینه تهیونگ و لباس خیسشو تو دستم فشردم
نالم بلند شد
تهیونگ بلند خندید و پاشد نگاهی به پام انداختم ، همین جوری داشت ازش خون میچکید
تهیونگ: دیگه باید فهمیده باشی که نباید بدون اجازه من پاتو از اون اتاق بزاری بیرون نه؟
من: ا.. اره
تهیونگ: خوبه
برگشتیم تو اتاق منو روی تخت گذاشت .با یه حوله موهاشو خشک میکرد به حوله هم روی من انداخته بود
حوله رو دور خودم پیچیدم تا یکم گرمم بشه
دو تا عطسه پشت سر هم کردم و حوله رو بیشتر دورم پیچیدم
از تو کمد یه لباس و شلوار با لباس زیر رو تخت انداخت: بپوش زود تا سرما نخوردی حوصله مریض داری ندارم
خودشم لباساشو داشت درمیاورد
رومو سری کردم اونور تا نبینم خودمم با خجالت لباسامو عوض کردم
رفت و باند اورد و جلوم نشست نگاهی به پام انداخت
آروم زمزمه کرد: حتی اون حیوون هم نمیتونه خودشو در مقابلت کنترل کنه بعد پامو پانسمان کرد. چیزی نگفتم و خوابیدیم
....
+تو زندگی بچمونو نابود کردی آشغال
×من مجبور بودم بمفهمممم زن
+خفه شوووو عوضی فقط به فکر خودتی
×دهنتو بنددددد
+اااااههههه زندگیمونو نابود کردی ..حالا هم داری کتکم میزنی ااااااهه
...
تهیونگ: ونسااا ..پاشو ..ونساااا
با جیغ خفیفی پریدم از خواب ،دستام رو روی سرم گذاشتم و لایه موهام فشار دادم
تهیونگ: چیه ..چته تو خواب ناله میکردی
من: نمیدونم ..مامان بابام داشتن دعوا میکردن بعد بابام کتکش زد فک کنم خاطرات قبل از تصادفمه
تهیونگ: پس داری به یادشون میاری
من: اره احتمالا...شاید اون موقع بفهمم بابام چیکار کرده
تهیونگ: منطورت چیه
من: مامانم همیشه میگفت بابام یکاری باهامون کرده که هیچ وقت نمیبخشیدش..اگه حافظه برگرده شاید به یاد بیارم
تهیونگ آهی کشید و گفت: بسه دیگه ..دراز بکش نصف شبه
۲۱.۹k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.