پارت ۲ : ما پدرومادر ۶ تا پسربچه ی شیطون هستیم
چند ماه بعد
نامجون : رز باید از این طرف بریم
( خب بگم که رز و نامحون کامل با قضیه بچه کنار اومدن و قرار شد بیان و از پرورشگاه یه پسره کوچولو بگیرن
مدیر : خانم و آقای کیم خوش اومدین
رز : ممنون آقای چوی
مدیر : خب قرار بود پسر بچه هت رو ببینید خب اول بگم که بچه ها هشت تا هشت تا تقسیم شدن توی اتاق هاشون و اتاق آخری یکم متفاوته که
جیمین : آقای چوی تهیونگ تبش قطع شد
مدیر : خدارو شکر العان میام به اتاقتون
رز : امم این پسر کی بود
مدیر : پارک جیمین
رز : خیلی بچه ی کیوتیه
مدیر : بهتره بهش دل نبندین بهش چون اگه خواسته باشین ببریدش باید پنج تا پسر دیگه رو هم کنارش ببرید
نامجون : چرا
مدیر : اینا ۶ تا داداش که جونشون واسه هم میره هر خونواده هم برداشت بردتشون خونه تز بسکه گریه کردن که کنار هم دیگه باشن دوباره برگشتن خلاصه بگم دیگه همیشه تا اونجایی که من یادم میاد همین بوده
رز : من میخوام هر شیش تا شون رو ببینم اگه ازشون خوشمون بیاد هرشبشتاشون رو با خودمون میبریم
نامجون : بله اگه ازشون خوشمون بیاد سریع دستور شناسنامه و مدارک رو میدیم
مدبر: بسیار خب بفرمایید
رز آرون در زد
رز : اجازه هست
جین : بفرمایید داخل
رفتن داخل این اتاق از ازتمام اتاق های پرورشگاه تمیز و مرتب تر بود
سه تا تخت مرتب روی هم چیده شده بودن سمت راست و چپ اتاق
اتاق هن خیلی کیوت تزئین شده بود تمامش وار پسرا بود
رز : سلام بچه ها من رز و ایشون هم همسرم نامجون هست
پسرا به جز تهیونگ : سلام
رز : این آقا پسری که اینجا خوابیده تهیونگ کوچولوعه
شوگا که کنار تخت نشسته بود گفت : بله خانم رز این تهیونگه
رز آروم رفتسمت تهیوتگ دستای کوچولوش رو توی دستش گرفت تب نداشت
رو به پسرا پرسید : چه اتفاقی واسش افتاده
جین : توی بارون مونده سرما خورده
رز لبخندی زد و ز کنار تهیونگ پاشد اومد کتار بچه ها دو زانو نشست
رز : افتخار اینو دارم که این پنج تا کیوتچه رو بشناسم
نامجون : رز باید از این طرف بریم
( خب بگم که رز و نامحون کامل با قضیه بچه کنار اومدن و قرار شد بیان و از پرورشگاه یه پسره کوچولو بگیرن
مدیر : خانم و آقای کیم خوش اومدین
رز : ممنون آقای چوی
مدیر : خب قرار بود پسر بچه هت رو ببینید خب اول بگم که بچه ها هشت تا هشت تا تقسیم شدن توی اتاق هاشون و اتاق آخری یکم متفاوته که
جیمین : آقای چوی تهیونگ تبش قطع شد
مدیر : خدارو شکر العان میام به اتاقتون
رز : امم این پسر کی بود
مدیر : پارک جیمین
رز : خیلی بچه ی کیوتیه
مدیر : بهتره بهش دل نبندین بهش چون اگه خواسته باشین ببریدش باید پنج تا پسر دیگه رو هم کنارش ببرید
نامجون : چرا
مدیر : اینا ۶ تا داداش که جونشون واسه هم میره هر خونواده هم برداشت بردتشون خونه تز بسکه گریه کردن که کنار هم دیگه باشن دوباره برگشتن خلاصه بگم دیگه همیشه تا اونجایی که من یادم میاد همین بوده
رز : من میخوام هر شیش تا شون رو ببینم اگه ازشون خوشمون بیاد هرشبشتاشون رو با خودمون میبریم
نامجون : بله اگه ازشون خوشمون بیاد سریع دستور شناسنامه و مدارک رو میدیم
مدبر: بسیار خب بفرمایید
رز آرون در زد
رز : اجازه هست
جین : بفرمایید داخل
رفتن داخل این اتاق از ازتمام اتاق های پرورشگاه تمیز و مرتب تر بود
سه تا تخت مرتب روی هم چیده شده بودن سمت راست و چپ اتاق
اتاق هن خیلی کیوت تزئین شده بود تمامش وار پسرا بود
رز : سلام بچه ها من رز و ایشون هم همسرم نامجون هست
پسرا به جز تهیونگ : سلام
رز : این آقا پسری که اینجا خوابیده تهیونگ کوچولوعه
شوگا که کنار تخت نشسته بود گفت : بله خانم رز این تهیونگه
رز آروم رفتسمت تهیوتگ دستای کوچولوش رو توی دستش گرفت تب نداشت
رو به پسرا پرسید : چه اتفاقی واسش افتاده
جین : توی بارون مونده سرما خورده
رز لبخندی زد و ز کنار تهیونگ پاشد اومد کتار بچه ها دو زانو نشست
رز : افتخار اینو دارم که این پنج تا کیوتچه رو بشناسم
۷.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.