پارت۱۳
وایساده بود
-ولم کن ارسلان
-هیشش هیچی نگو
-ارسلان من نمیخوامت
-مهم نیست من به اندازه دوتامون میخوامت
-ارسلان
-جانم
-نکن با من
-دختر من به خاطر باباش کلی اذیت شده میدونم ببخشید
-قول میدی دیگه با من اون رفتارارو نکنی؟
-اره زندگیم فقط من نمیتونم شغلمو از دست بدم
-ارسلان اه اون دخترا رو زندگی ماهم تاثیر داره بد میشه برامون نکن
-عشق من نمیشه نمیشه پایان شغل من یعنی مرگ من تو راضیی
یهو گفتم دیر میشه بعدا حرف بزنید نازنین بریم که کلی کار داریم
-کجا کجا نازنین با تو هیچ جا نمیاد
-ارسلاااان چرااا
-همین که گفتم
-ببین ارسلان من دوست دخترتم بردت که نیستم تو حق اینکه بگی من کجا برم کجا نرم رو نداری
- اصن کجا میخواین برین خودم میبرمتون
-خونه آقا شجاع نازنین بریم تو ماشین منتظرتم
نمیدونم نازنین به ارسلان چی گفت که ارسلان رام شدو اجازه داد
وقتی نازنین اومد نشست ماشینو سکوت گرفت حرکت کردیم سمت پاساژ که سزای راه بودمو من دیگه دوم نیاوردم و بهش گفتم چرا اومدی پایین؟
-مجبور شدم
-کی مجبورت کرد؟
-قلبم
-نازی حواست هست؟
-برا چی ؟
-یادت که نرفته اون رفتاراشو
-درسته باهام بد رفتاری میکرد ولی حس واقعی دوست داشتنش رو درک میکنم و میفهمم
-امید وارم اینطور باشه فقط یادت نره اون شبا که با گریه میخوابیدی با درد میخوابیدی اون روزا که تا ۵ دیقه دیر میکردی میزدت و اون دروغا راجب شغلش
-هوففف نمیدونم
-ولش کن بهش فک نکن میدونم سخته برگشتن به اون ماجراها ولی اگه میخوای به اون آدم برگردی باید یاد بگیری جوری باهاش رفتار کنی که دست روت بلند نکنه رامش کن فک کنم قلقش هم دستت اومده
-اره راحت میتونم رامش کنم فقط یه خورده محبت میخواد
-چرا هیچ وقت گذشته ارسلان رو برام تعریف نکردی؟
-چون گفتنش برام سخته
-میفهمم الان رسیدیم ولی بعدا سر فرصت برام تعریفش کن
-ولم کن ارسلان
-هیشش هیچی نگو
-ارسلان من نمیخوامت
-مهم نیست من به اندازه دوتامون میخوامت
-ارسلان
-جانم
-نکن با من
-دختر من به خاطر باباش کلی اذیت شده میدونم ببخشید
-قول میدی دیگه با من اون رفتارارو نکنی؟
-اره زندگیم فقط من نمیتونم شغلمو از دست بدم
-ارسلان اه اون دخترا رو زندگی ماهم تاثیر داره بد میشه برامون نکن
-عشق من نمیشه نمیشه پایان شغل من یعنی مرگ من تو راضیی
یهو گفتم دیر میشه بعدا حرف بزنید نازنین بریم که کلی کار داریم
-کجا کجا نازنین با تو هیچ جا نمیاد
-ارسلاااان چرااا
-همین که گفتم
-ببین ارسلان من دوست دخترتم بردت که نیستم تو حق اینکه بگی من کجا برم کجا نرم رو نداری
- اصن کجا میخواین برین خودم میبرمتون
-خونه آقا شجاع نازنین بریم تو ماشین منتظرتم
نمیدونم نازنین به ارسلان چی گفت که ارسلان رام شدو اجازه داد
وقتی نازنین اومد نشست ماشینو سکوت گرفت حرکت کردیم سمت پاساژ که سزای راه بودمو من دیگه دوم نیاوردم و بهش گفتم چرا اومدی پایین؟
-مجبور شدم
-کی مجبورت کرد؟
-قلبم
-نازی حواست هست؟
-برا چی ؟
-یادت که نرفته اون رفتاراشو
-درسته باهام بد رفتاری میکرد ولی حس واقعی دوست داشتنش رو درک میکنم و میفهمم
-امید وارم اینطور باشه فقط یادت نره اون شبا که با گریه میخوابیدی با درد میخوابیدی اون روزا که تا ۵ دیقه دیر میکردی میزدت و اون دروغا راجب شغلش
-هوففف نمیدونم
-ولش کن بهش فک نکن میدونم سخته برگشتن به اون ماجراها ولی اگه میخوای به اون آدم برگردی باید یاد بگیری جوری باهاش رفتار کنی که دست روت بلند نکنه رامش کن فک کنم قلقش هم دستت اومده
-اره راحت میتونم رامش کنم فقط یه خورده محبت میخواد
-چرا هیچ وقت گذشته ارسلان رو برام تعریف نکردی؟
-چون گفتنش برام سخته
-میفهمم الان رسیدیم ولی بعدا سر فرصت برام تعریفش کن
۴.۸k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.