عشق بد پارت 8
که یهو اسم یکی رو صدا زدن که خشکم زد
گفت آقای جونگکوک بزرگترین مافیای کره وارد میشود
که دیدم جونگکوک که منو به عنوان دوستش گرفته اومد داخل که همه چشمشون به اون افتاد خیلی جذاب بود ..رفت سر یه میز نشست
ویو ات
داشتم دوباره یه کمی دیگه از نوشیدنی رو میخوردم که یهو نگاه های سنگینی رو خودم احساس کردم برگشتم دیدم کوک داره نگام میکنه منم یه لبخند فیک زدم و رومو برگردوندم سمت لیا
ویو کوک
وقتی رسیدم مهمونی همه نگام میکردن حتی ات هم اونجا بود خیلی خوشگل شده بود ولی اون چرا اینجاس مگه مافیاست برام سوال شده بود رفتم سر یه میز نشستم و هی داشتم بهش نگاه میکردم عاشقش شدم اره من عاشقش شدم داشتم نگاش میکردم که یهو روشو برگردوند سمت من یه لبخند زد منم همینطور و بعد روشو برگردوند خیلی زیبا بود
"10 مین بعد"
ویو ات
همینجوری داشتم نوشیدنی مو میخوردم که گوشیم زنگ خورد و چون صدای موزیک بالا بود رفتم بیرون تا جواب بدم
ویوکوک
دیدم که ات رفت بیرون سریع رفتم دنبالش که دیدم داره با گوشی حرف میزنه
+سلام عشقم خوبی
+ممنون منم خوبم چیکار میکنی
+خب خوبه کاری نداری
+باشه مراقب خودت باش خداحافظ
ویو ات
داشتم با مامانم حرف میزدم که حرف زدنم باهاش تموم شد گوشیمو قط کردم خواستم برم داخل که کوک رو دیدم داشت نگام میکرد ولی این چهره اش یکم ناراحت کننده بود احساس میکنم دلش شکسته اما چرا نمیدونم سریع رفتم کنارش
+کوک خوبی
_....(به ات نگاه میکنه)
+با توام خوبی
سریع دست ات رو میگیرع و سوار ماشینش میکنه و میره عمارتش و دوباره دستشو میگیرع و میبرتش اتاق خودش و درو روش قفل میکنه(نگران نباشید فعلا از اون کارا نمیکنن😌)
ویو ات
زود دستمو گرفت و منو برد سوت ماشینش و سوارم کرد و منو برد سمت عمارتش و بعد به سمت اتاق خودش برد و درو قفل کرد
+چیکار میکنی
_خفه شو(داد)
+چرا داد میزنی(داد)
_صداتو برای من بالا نبر اشغال(داددد)
+خودت خفه شو(معذرت🥺)تو چطور جرئت میکنی با من اینجوری رفتار کنی ما باهم فقط دوستیم
بعد از چند ثانیه کوک اروم شد ...
شرایط
6لایک
5کامنت
••••••|••••••
گفت آقای جونگکوک بزرگترین مافیای کره وارد میشود
که دیدم جونگکوک که منو به عنوان دوستش گرفته اومد داخل که همه چشمشون به اون افتاد خیلی جذاب بود ..رفت سر یه میز نشست
ویو ات
داشتم دوباره یه کمی دیگه از نوشیدنی رو میخوردم که یهو نگاه های سنگینی رو خودم احساس کردم برگشتم دیدم کوک داره نگام میکنه منم یه لبخند فیک زدم و رومو برگردوندم سمت لیا
ویو کوک
وقتی رسیدم مهمونی همه نگام میکردن حتی ات هم اونجا بود خیلی خوشگل شده بود ولی اون چرا اینجاس مگه مافیاست برام سوال شده بود رفتم سر یه میز نشستم و هی داشتم بهش نگاه میکردم عاشقش شدم اره من عاشقش شدم داشتم نگاش میکردم که یهو روشو برگردوند سمت من یه لبخند زد منم همینطور و بعد روشو برگردوند خیلی زیبا بود
"10 مین بعد"
ویو ات
همینجوری داشتم نوشیدنی مو میخوردم که گوشیم زنگ خورد و چون صدای موزیک بالا بود رفتم بیرون تا جواب بدم
ویوکوک
دیدم که ات رفت بیرون سریع رفتم دنبالش که دیدم داره با گوشی حرف میزنه
+سلام عشقم خوبی
+ممنون منم خوبم چیکار میکنی
+خب خوبه کاری نداری
+باشه مراقب خودت باش خداحافظ
ویو ات
داشتم با مامانم حرف میزدم که حرف زدنم باهاش تموم شد گوشیمو قط کردم خواستم برم داخل که کوک رو دیدم داشت نگام میکرد ولی این چهره اش یکم ناراحت کننده بود احساس میکنم دلش شکسته اما چرا نمیدونم سریع رفتم کنارش
+کوک خوبی
_....(به ات نگاه میکنه)
+با توام خوبی
سریع دست ات رو میگیرع و سوار ماشینش میکنه و میره عمارتش و دوباره دستشو میگیرع و میبرتش اتاق خودش و درو روش قفل میکنه(نگران نباشید فعلا از اون کارا نمیکنن😌)
ویو ات
زود دستمو گرفت و منو برد سوت ماشینش و سوارم کرد و منو برد سمت عمارتش و بعد به سمت اتاق خودش برد و درو قفل کرد
+چیکار میکنی
_خفه شو(داد)
+چرا داد میزنی(داد)
_صداتو برای من بالا نبر اشغال(داددد)
+خودت خفه شو(معذرت🥺)تو چطور جرئت میکنی با من اینجوری رفتار کنی ما باهم فقط دوستیم
بعد از چند ثانیه کوک اروم شد ...
شرایط
6لایک
5کامنت
••••••|••••••
۳.۳k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.