قلب من ( پارت سوم )
قلب من ( پارت سوم )
* ویو ا/ت *
دیگه آخر های شب بود و دخترا منو رسوندن خونه.
الونا : فردا میبینمت....بای!
مینگ جو : باییی....!
ا/ت : بای....! ( دست تکون داد )
از دخترا که خدافظی کردم وارد خونه شدم.
مینهو : اووو..چه عجب!
ا/ت : برو بابا....کصکش! ( 🗿)
مینهو : روانییییی.....!
ب/ا : دخترم....
ا/ت : سلام بابایی...
ب/ا : سلام، کجا بودی؟
ا/ت : با دخترا رفتیم خرید یکم!
ب/ا: یکم؟
ا/ت : آره.....مگه چقدر خرج کردیم؟!
ب/ا : اگه منظورت از یکم ۱۰ میلیونه ، ارع....خیلی خرج کردین!
ا/ت: اوفففف.....
ا/ب : خیلی خب....برو لباست رو عوض کن، مامانت غذا پخته!
ا/ت : باشه....
رفتم اتاقم....
( بچه ها براتون تو اسلاید های بعدی عکس اتاق ا/ت رو گذاشتم هرکدوم رو که میخواین انتخاب کنید :) )
آرایشم رو پاک کردم صورتم یکم میسوخت ، لباسم رو عوض کردم و رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و رفتم غذا خوردم.....
بعد غذا اومدم اتاقم و کتاب فردام رو آماده کردم و گذاشتم تو کیفم و گوشیم رو برداشتم و اهنگ گوش میدادم تا راحت تر خوابم ببره......
* فردا*
با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم و آماده شدم و رفتم داخل ماشین( گشادیم میشد دیگه بکم چیکار کرد و اینا🗿💔)
و با مینهو تا مدرسه رفتیم...
مینهو : خدافظ سلیطه خانم!
ا/ت : خدافظ اسکول آقا!
رفتم داخل مدرسه و دنبال مینگ جو میگشتم.
یهو دیدم با الونا داره حرف میزنه، عجیبه الونا همیشه دیر میکنه که!
ا/ت : الونااااا....
الونا : عععع سلاممممم!
ا/ت : علیک....چقد زود اومدی!
مینگ جو : ( خنده ) سنگ خورده سرش شاید!
ا/ت : ( خنده )
الونا : یاااا.....نه بابا، نمیدونم چی شد زود پاشدم.
ا/ت : اوووو....نه بابا!
الونا : خفههه بابااا...!
با دخترا رفتیم تو راه روی مدرسه قدم میزدیم تا کلاس شروع میشد....
داشتیم راه میرفتیم که یهو چند تا دختر اومدن جلومون.....
ا/ت : چه خبرتونه؟
جسیکا : هوم.....دانش آموز جدیدا؟!
مینگ جو : آره....
جسیکا : ( نیشخند ) احمق به نظر میاین.
ا/ت : لطفا اسم خودت رو روی ما نزار!
جسیکا : میبینم که زبون دراز هم هستین...!
ا/ت : برو بابا....
جسیکا : میدونی پدر من کیه؟!
ا/ت : مامانت بهت نگفته؟
* ویو کوک *
داشتم تماشا میکردم که چطور ا/ت روی جسیکا رو کم میکرد!
مخصوصا وقتی گفت مامانت بهت نگفته....اصن پاره شدم!
جسیکا : وقتی از مدرسه اخراج شدی میبینی....!
ا/ت : به سلامت....!
جسیکا رفت....
منم به ا/ت خیره شده بودم!
نگاهش میکردم، دختر کیوتیه ولی.....ازوناس که وقتی عصبی بشه بد میشه!
شوگا : عوففففف....چه چیزیههههه!
کوک : خفه ش بابا..
شوگا : عجب...! حالا چیشده بهش زول زدی؟
کوک : چی....ن....نه...نه..هیچی!
شوگا : اوکی، بیا بریم کلاس دیرمون میشه!
کوک : بریم....
با شوگا رفتیم داخل کلاس و سر جامون نشستیم.....من نمیدونم چرا چشمم همش به اون دختره عجیب بود....!
اهمیت ندادم و با شوگا حرف میزدم......
بچ های گلمممم🗿
تنک که شرطارو رسوندینننننن:))))))
شرطا پارت بعدی :
لایک : ۱۶
کامنت : ۷
فعلاااا......🤌🏻🦋
* ویو ا/ت *
دیگه آخر های شب بود و دخترا منو رسوندن خونه.
الونا : فردا میبینمت....بای!
مینگ جو : باییی....!
ا/ت : بای....! ( دست تکون داد )
از دخترا که خدافظی کردم وارد خونه شدم.
مینهو : اووو..چه عجب!
ا/ت : برو بابا....کصکش! ( 🗿)
مینهو : روانییییی.....!
ب/ا : دخترم....
ا/ت : سلام بابایی...
ب/ا : سلام، کجا بودی؟
ا/ت : با دخترا رفتیم خرید یکم!
ب/ا: یکم؟
ا/ت : آره.....مگه چقدر خرج کردیم؟!
ب/ا : اگه منظورت از یکم ۱۰ میلیونه ، ارع....خیلی خرج کردین!
ا/ت: اوفففف.....
ا/ب : خیلی خب....برو لباست رو عوض کن، مامانت غذا پخته!
ا/ت : باشه....
رفتم اتاقم....
( بچه ها براتون تو اسلاید های بعدی عکس اتاق ا/ت رو گذاشتم هرکدوم رو که میخواین انتخاب کنید :) )
آرایشم رو پاک کردم صورتم یکم میسوخت ، لباسم رو عوض کردم و رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و رفتم غذا خوردم.....
بعد غذا اومدم اتاقم و کتاب فردام رو آماده کردم و گذاشتم تو کیفم و گوشیم رو برداشتم و اهنگ گوش میدادم تا راحت تر خوابم ببره......
* فردا*
با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم و آماده شدم و رفتم داخل ماشین( گشادیم میشد دیگه بکم چیکار کرد و اینا🗿💔)
و با مینهو تا مدرسه رفتیم...
مینهو : خدافظ سلیطه خانم!
ا/ت : خدافظ اسکول آقا!
رفتم داخل مدرسه و دنبال مینگ جو میگشتم.
یهو دیدم با الونا داره حرف میزنه، عجیبه الونا همیشه دیر میکنه که!
ا/ت : الونااااا....
الونا : عععع سلاممممم!
ا/ت : علیک....چقد زود اومدی!
مینگ جو : ( خنده ) سنگ خورده سرش شاید!
ا/ت : ( خنده )
الونا : یاااا.....نه بابا، نمیدونم چی شد زود پاشدم.
ا/ت : اوووو....نه بابا!
الونا : خفههه بابااا...!
با دخترا رفتیم تو راه روی مدرسه قدم میزدیم تا کلاس شروع میشد....
داشتیم راه میرفتیم که یهو چند تا دختر اومدن جلومون.....
ا/ت : چه خبرتونه؟
جسیکا : هوم.....دانش آموز جدیدا؟!
مینگ جو : آره....
جسیکا : ( نیشخند ) احمق به نظر میاین.
ا/ت : لطفا اسم خودت رو روی ما نزار!
جسیکا : میبینم که زبون دراز هم هستین...!
ا/ت : برو بابا....
جسیکا : میدونی پدر من کیه؟!
ا/ت : مامانت بهت نگفته؟
* ویو کوک *
داشتم تماشا میکردم که چطور ا/ت روی جسیکا رو کم میکرد!
مخصوصا وقتی گفت مامانت بهت نگفته....اصن پاره شدم!
جسیکا : وقتی از مدرسه اخراج شدی میبینی....!
ا/ت : به سلامت....!
جسیکا رفت....
منم به ا/ت خیره شده بودم!
نگاهش میکردم، دختر کیوتیه ولی.....ازوناس که وقتی عصبی بشه بد میشه!
شوگا : عوففففف....چه چیزیههههه!
کوک : خفه ش بابا..
شوگا : عجب...! حالا چیشده بهش زول زدی؟
کوک : چی....ن....نه...نه..هیچی!
شوگا : اوکی، بیا بریم کلاس دیرمون میشه!
کوک : بریم....
با شوگا رفتیم داخل کلاس و سر جامون نشستیم.....من نمیدونم چرا چشمم همش به اون دختره عجیب بود....!
اهمیت ندادم و با شوگا حرف میزدم......
بچ های گلمممم🗿
تنک که شرطارو رسوندینننننن:))))))
شرطا پارت بعدی :
لایک : ۱۶
کامنت : ۷
فعلاااا......🤌🏻🦋
۲۰.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.