주인과 노예💱
주인과 노예💱
P~16
تو عمارت:
ویو مینجی:
از بیمارستان حرکت کردیم به سمته عمارت من هنوز لباسایه خ.ک که خونی بودن و رو گرنم و یکمش رو گونم که خونی بودن از دیشب وارد عمارت شدیم بعد اون سه تا اربابا نشستن رو مبل بغله هم و منم جلوشون. واستاده بودم و دستام و جلو حلقه کرده بودم و پایین رو نگاه میکردم
کوک:هوووو اوک نمیخوای توضیح بدی!؟
مینجی:؟!؟
ته:اتفاقاتی که دیشب افتاد رو
مینجی:هااا خب اره
کوک:منتظرم!!
مینجی:خب من رشته پزشکی خوندم و متخصص برا همین بلد بودم
کوک:چطوری فهمیدی!؟
مینجی:بَم سگه شما بهم گف
ته:تو زبان حیوانات رو از کجا میدونی!؟
مینجی:اینو نمیتونم بگم............راهی نداره که بگم
کوک:هیچ راهی
مینجی:متاسفم
ته:اوک
کوک:میتونی بری باید بری لباسات رو عوض کنی ساعت ۹داره میشه
مینجی:آ هههه بله من رفتم*تعظیم کرد و رف*
کوک:جیمین برو براش لباس خ.ک ببر دیگه نداره اون خونی پاک نمیشن خوشم نمیاد
جیمین:چرا من ته تو هم بیا
ته:چرا من
جیمین:بیا دیگه
تو اتاق مینجی:
مینجی تو حموم یود جیمین لباس رو گذاشت رو تخت و ته هم داشت عکسه اونو نگاه میکرد
ته:خوشگله ها
جیمین:اره و تیز خدایییی
ته:اون گوشیش نیس مگه کوک ازش نگرفته بود
جیمین:اره همینه ولی چطوری*که دره حموم داشت باز میشد*
ته:زود باش قایم شو*اروم**اینا قایم شدن تو اتاق و مینجی با یه حوله ایی که دوره سینه تا زیر باسنش بود از حموم اومد بیرون*
مینجی:اوو اینو کی اورده!؟ جیمین اورده! هوففف امروز نمیرم پایگاه ساعت ۶:۰۰میرم رود *تاپ و شلوارک تا زیر باسنش رو پوشید جوری که بدنش اصلا دیده نشد و بعد هم لباس خدمتکاری رو *همون لباسی که تو معرفی فیک بود همون* پوشید گوشیش رو گذاشت تو جیبه مخفی لباسش و موهاش رو خشک کرد و گوجه ای بست و تل ست لباسش رو هم پوشید و رفت دمه پنجره وایستاد و فکر میکرد*
مینجی:یعنی قراره چی بشه!؟
تا اخره عمرم اینجام و زندگیم همین جوری پیش میره
روزا تکراری
ساعت ها تکراری
عمارت تکراری
ارباب های همیشگی
مینجی:کوک،..........یه مافیا کیوت سرد و خشن و بی رحم و پولدار خیلی قوی با یه باند میلیاردی و دوستای خوب عاشق کسی نشده تا الان پدر و مادرش هم پیششن یه برادر بزرگتر بچگی خوب.........
شرطا نرسیده بودن دوتا پارت گذاشتم:( 😶🙂😕☹️🤧
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
#Iranians_love_Jk
P~16
تو عمارت:
ویو مینجی:
از بیمارستان حرکت کردیم به سمته عمارت من هنوز لباسایه خ.ک که خونی بودن و رو گرنم و یکمش رو گونم که خونی بودن از دیشب وارد عمارت شدیم بعد اون سه تا اربابا نشستن رو مبل بغله هم و منم جلوشون. واستاده بودم و دستام و جلو حلقه کرده بودم و پایین رو نگاه میکردم
کوک:هوووو اوک نمیخوای توضیح بدی!؟
مینجی:؟!؟
ته:اتفاقاتی که دیشب افتاد رو
مینجی:هااا خب اره
کوک:منتظرم!!
مینجی:خب من رشته پزشکی خوندم و متخصص برا همین بلد بودم
کوک:چطوری فهمیدی!؟
مینجی:بَم سگه شما بهم گف
ته:تو زبان حیوانات رو از کجا میدونی!؟
مینجی:اینو نمیتونم بگم............راهی نداره که بگم
کوک:هیچ راهی
مینجی:متاسفم
ته:اوک
کوک:میتونی بری باید بری لباسات رو عوض کنی ساعت ۹داره میشه
مینجی:آ هههه بله من رفتم*تعظیم کرد و رف*
کوک:جیمین برو براش لباس خ.ک ببر دیگه نداره اون خونی پاک نمیشن خوشم نمیاد
جیمین:چرا من ته تو هم بیا
ته:چرا من
جیمین:بیا دیگه
تو اتاق مینجی:
مینجی تو حموم یود جیمین لباس رو گذاشت رو تخت و ته هم داشت عکسه اونو نگاه میکرد
ته:خوشگله ها
جیمین:اره و تیز خدایییی
ته:اون گوشیش نیس مگه کوک ازش نگرفته بود
جیمین:اره همینه ولی چطوری*که دره حموم داشت باز میشد*
ته:زود باش قایم شو*اروم**اینا قایم شدن تو اتاق و مینجی با یه حوله ایی که دوره سینه تا زیر باسنش بود از حموم اومد بیرون*
مینجی:اوو اینو کی اورده!؟ جیمین اورده! هوففف امروز نمیرم پایگاه ساعت ۶:۰۰میرم رود *تاپ و شلوارک تا زیر باسنش رو پوشید جوری که بدنش اصلا دیده نشد و بعد هم لباس خدمتکاری رو *همون لباسی که تو معرفی فیک بود همون* پوشید گوشیش رو گذاشت تو جیبه مخفی لباسش و موهاش رو خشک کرد و گوجه ای بست و تل ست لباسش رو هم پوشید و رفت دمه پنجره وایستاد و فکر میکرد*
مینجی:یعنی قراره چی بشه!؟
تا اخره عمرم اینجام و زندگیم همین جوری پیش میره
روزا تکراری
ساعت ها تکراری
عمارت تکراری
ارباب های همیشگی
مینجی:کوک،..........یه مافیا کیوت سرد و خشن و بی رحم و پولدار خیلی قوی با یه باند میلیاردی و دوستای خوب عاشق کسی نشده تا الان پدر و مادرش هم پیششن یه برادر بزرگتر بچگی خوب.........
شرطا نرسیده بودن دوتا پارت گذاشتم:( 😶🙂😕☹️🤧
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
#Iranians_love_Jk
۵.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.