مافیای خطرناک من (17)p
پارت 17 مافیای خطرناک من :
1 روز قبل از عروسی
ا/ت: تو اتاقم نشسته بودم تازه از حموم اومده بودم داشتم موهامو خشک می کرددم که اجوما در زد
اجوما: میتونم بیام تو
ا/ت: بله حتما بفرمایید از جام بلند شدم
اجوما: عزیزم امروز ساعت 3 اماده باش میریم بیرون
ا/ت : کجا
اجوما : برای مراسم عروسی میریم خرید کنیم لباس عروس لباس داماد اخه عروسی فرداست
ا/ت: .. اها باشه (ناراحت)
اجوما: عزیزم چیزی شده ؟
ا/ت: اجوما من نمی خوام ازدواج کنم مخصوصا با شوگا
اجوما : ا/ت را اورد روی تخت نشوند خودشم کنار ا/ت نشست
اجوما : دخترم این حرفو نزن ممکنه شوگا بشنوه این دفعه چندمه که تنبیهت میکنه
اجوما : دخترم اگه بخوای حرف بدتری بزنی معلوم نیست چی کار باهات میکنه
ا/ت: ااجوما دیگه خسته شدم نمی خوام اینجا باشم (گریه)
اجوما: عزیزم حق داری گوش کن ممکنه بعد ازدواج همه چی بهتر شه ولی اصلا نباید فرار کنی وگرنه جوندیگه پای خودته (نگران)
اجوما : اها راستی عزیزم شوگا گفت اون لباسی که روز اولی که اومدی عمارت پدرش نپوشی
ا/ت: پس چی بپوشم ؟ چیز دیگه ای ندارم
اجوما: یه لباس هست برات خریده داده دست من گفت اون لباسو موقع خرید بپوشی
ا/ت: باشه ( حرسی)
اجوما : یه لحظه وایسا الان برات میارمش
اجوما رفت رو لباسو اورد و به ا/ت نشون داد یکم باهم حرف زدن
ا/ت: میگم اجوما شوگا هم برای خرید میاد ؟
اجوما : اره البته که میاد
اجوما : من دیگه میرم پایین ناهارو اماده کنم تو هم بیا چند روزه هیچی نخوردی
ا/ت: می خواستم بگم نه ولی واقعا گشنم بود ایخدا
ا/ت : باشه (ناراحت)
اجوما رفت منم پشت سرش رفتم رو یکی از اون صندلیا نشستم وایی خدا خونه که هیچ سالن غذا خوری هم بزرگه
یکم که گذشت شوگا هم اومد
ا/ت: سلام ( اروم )
شوگا: به به خانوم ا/ت تشریف اوردن بلاخره
شوگا : رو به اجوما کردومو گفتم
شوگا : اجوما بهتر نیست به افتخار تشریف اوردن خانم ا/ت جشن بگیریم ؟
اجوما : همین طور که تو اشپرخانه بود گفت اه خب شوگا بهتره اینو نگی خب یکم طول کشید تا به شرایط عادت کنه
شوگا: دست به کمر وایساد حالا از اون طرفداری میکنی ؟
ا/ت : دیگه داشت بغضم میترکید وای خدا سرم همین طور پایین بود
شوگا : اه من میرم لباسمو عوض کنم یه دوش میگیرم میام سریع
اجوما : باشه پسرم برو
ا/ت: من اشتهاح ندارم ممنون (با بغض)
اجوما : نه ا/ت بشین از حرف شوگا ناراحت نشو اون منظوری نداشت به خدا میدونی چند روزه هیچی نخوردی
شوگا : همین طور که داشت از پله ها بالا میرفت مکالمه ی اجوما و ا/ت رو میشنید
ا/ت: نمی خوام اجوما شما تا الان هم خیلی لطفم کردید یه جایی و مکانی بهم دادید من بی سرپناه نباشم
ا/ت: داشتم با سمت اتاقم میرفتم هنوز یه قدم هم برنداشتم به محض اینکه از صندلی بلند شدم چشام سیاهیی رفت و ..
1 روز قبل از عروسی
ا/ت: تو اتاقم نشسته بودم تازه از حموم اومده بودم داشتم موهامو خشک می کرددم که اجوما در زد
اجوما: میتونم بیام تو
ا/ت: بله حتما بفرمایید از جام بلند شدم
اجوما: عزیزم امروز ساعت 3 اماده باش میریم بیرون
ا/ت : کجا
اجوما : برای مراسم عروسی میریم خرید کنیم لباس عروس لباس داماد اخه عروسی فرداست
ا/ت: .. اها باشه (ناراحت)
اجوما: عزیزم چیزی شده ؟
ا/ت: اجوما من نمی خوام ازدواج کنم مخصوصا با شوگا
اجوما : ا/ت را اورد روی تخت نشوند خودشم کنار ا/ت نشست
اجوما : دخترم این حرفو نزن ممکنه شوگا بشنوه این دفعه چندمه که تنبیهت میکنه
اجوما : دخترم اگه بخوای حرف بدتری بزنی معلوم نیست چی کار باهات میکنه
ا/ت: ااجوما دیگه خسته شدم نمی خوام اینجا باشم (گریه)
اجوما: عزیزم حق داری گوش کن ممکنه بعد ازدواج همه چی بهتر شه ولی اصلا نباید فرار کنی وگرنه جوندیگه پای خودته (نگران)
اجوما : اها راستی عزیزم شوگا گفت اون لباسی که روز اولی که اومدی عمارت پدرش نپوشی
ا/ت: پس چی بپوشم ؟ چیز دیگه ای ندارم
اجوما: یه لباس هست برات خریده داده دست من گفت اون لباسو موقع خرید بپوشی
ا/ت: باشه ( حرسی)
اجوما : یه لحظه وایسا الان برات میارمش
اجوما رفت رو لباسو اورد و به ا/ت نشون داد یکم باهم حرف زدن
ا/ت: میگم اجوما شوگا هم برای خرید میاد ؟
اجوما : اره البته که میاد
اجوما : من دیگه میرم پایین ناهارو اماده کنم تو هم بیا چند روزه هیچی نخوردی
ا/ت: می خواستم بگم نه ولی واقعا گشنم بود ایخدا
ا/ت : باشه (ناراحت)
اجوما رفت منم پشت سرش رفتم رو یکی از اون صندلیا نشستم وایی خدا خونه که هیچ سالن غذا خوری هم بزرگه
یکم که گذشت شوگا هم اومد
ا/ت: سلام ( اروم )
شوگا: به به خانوم ا/ت تشریف اوردن بلاخره
شوگا : رو به اجوما کردومو گفتم
شوگا : اجوما بهتر نیست به افتخار تشریف اوردن خانم ا/ت جشن بگیریم ؟
اجوما : همین طور که تو اشپرخانه بود گفت اه خب شوگا بهتره اینو نگی خب یکم طول کشید تا به شرایط عادت کنه
شوگا: دست به کمر وایساد حالا از اون طرفداری میکنی ؟
ا/ت : دیگه داشت بغضم میترکید وای خدا سرم همین طور پایین بود
شوگا : اه من میرم لباسمو عوض کنم یه دوش میگیرم میام سریع
اجوما : باشه پسرم برو
ا/ت: من اشتهاح ندارم ممنون (با بغض)
اجوما : نه ا/ت بشین از حرف شوگا ناراحت نشو اون منظوری نداشت به خدا میدونی چند روزه هیچی نخوردی
شوگا : همین طور که داشت از پله ها بالا میرفت مکالمه ی اجوما و ا/ت رو میشنید
ا/ت: نمی خوام اجوما شما تا الان هم خیلی لطفم کردید یه جایی و مکانی بهم دادید من بی سرپناه نباشم
ا/ت: داشتم با سمت اتاقم میرفتم هنوز یه قدم هم برنداشتم به محض اینکه از صندلی بلند شدم چشام سیاهیی رفت و ..
۱.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.