گس لایتر/پارت ۱۱۴
ایم داجونگ همه ی کارمندا رو دور خودش جمع کرده بود... هیونو هم این بین حاضر شده بود و هنوز درست نمیدونست داستان چیه...
ایم داجونگ خونسرد و با ابهت بود... عصبانی بود اما کنترلش رو از دست نداد... روبروی هیونو ایستاده بود و با لحن بُرندش شروع به صحبت کرد... همه کنجکاوانه گوش میکردن...
داجونگ:
امروز... زندگی منو با حقیقت تلخی مواجه کرد... اولش میخواستم پنهونش کنم و نذارم کسی متوجهش بشه... اما... فک کردم گفتنش شاید خوب باشه... به چند دلیل... یکی اینکه آبروی آدم خائن نباید حفظ بشه... باید همه بشناسنش... یکی هم اینکه با گفتنش کمی دل ما خنک میشه...
هیونو اطرافشو نگاهی کرد... هنوزم خودشو به اون راه میزد... لبخندی زد و رو به داجونگ پرسید: یه جوری صحبت میکنین و اشاره میکنین انگار منظورتون منم!....
یون ها طاقت نیاورد... یه قدم به هیونو نزدیک شد و با عصبانیت گفت: آره... دقیقا منظورش تویی!!!.... تو که از اعتماد خانوادم سو استفاده کردی و به خودت جرئت دادی بهم خیانت کنی!... تو که کلی از ما پول دزدیدی توی این چند سال!...
کارمندا با شنیدن حرفای یون ها ناخودآگاه دستشونو جلوی دهنشون گذاشتن... چون فکرشم نمیکردن چیزایی که شنیدن صحت داشته باشه...
هیونو هیستریک خندید و گفت: دروغه!... تهمته... دارین وجهه ی منو خراب میکنین!...
یون ها دستشو بالا آورد و به هیونو سیلی محکمی زد!!... و گفت: خیلی وقیحی که هنوزم انکار میکنی!...
جونگکوک پشت سر همه ایستاده بود... لذت میبرد ولی چیزی بروز نمیداد... سکوت کرده بود... دستاشو توی هم گره کرده بود... این صحنه از هر فیلم اکشنی جذابتر بود...
بایول کنارش ایستاده بود... وقتی حرفای یون ها رو شنید حالش بد شد... محکم و ناخواسته به بازوی جونگکوک چنگ زد تا خودشو حفظ کنه... جونگکوک از فشاری که به بازوش وارد شد برگشت و به بایول نگاه کرد که دست دیگشو روی شقیقش گذاشته بود...
بورام هم بایول رو میدید... نزدیک اومد و از بایول پرسید: خوبی؟...
جونگکوک فقط بهشون نگاه میکرد... و تنها عکس العملی که نشون داد این بود که از بورام خواست بایول رو به اتاق ببره... بورام هم اونو با خودش برد...
هیونو که همچنان توسط یون ها تحقیر میشد و نگاه سنگین کارمندا رو حس میکرد تهدید آمیز دستشو به سمت داجونگ و یون ها گرفت و گفت: بد میبینید از این رفتارتون!... از کار امروزتون پشیمون میشید!...
داجونگ برای اینکه نشون بده تهدیداتش اثری نداشته در جوابش با خونسردی گفت: توی دادگاه میبینمت!... منتظر شکایتمون باش!....
هیونو با عصبانیت برگشت و کارمندی که سر راهش بود رو هُل داد تا از سر راهش کنار بره... وقتی میخواست بیرون بره جونگکوک رو دید... ایستاد و با غضب نگاهش کرد... جونگکوک خنثی بهش چشم دوخت...
هیونو سری تکون داد و گفت:...
ایم داجونگ خونسرد و با ابهت بود... عصبانی بود اما کنترلش رو از دست نداد... روبروی هیونو ایستاده بود و با لحن بُرندش شروع به صحبت کرد... همه کنجکاوانه گوش میکردن...
داجونگ:
امروز... زندگی منو با حقیقت تلخی مواجه کرد... اولش میخواستم پنهونش کنم و نذارم کسی متوجهش بشه... اما... فک کردم گفتنش شاید خوب باشه... به چند دلیل... یکی اینکه آبروی آدم خائن نباید حفظ بشه... باید همه بشناسنش... یکی هم اینکه با گفتنش کمی دل ما خنک میشه...
هیونو اطرافشو نگاهی کرد... هنوزم خودشو به اون راه میزد... لبخندی زد و رو به داجونگ پرسید: یه جوری صحبت میکنین و اشاره میکنین انگار منظورتون منم!....
یون ها طاقت نیاورد... یه قدم به هیونو نزدیک شد و با عصبانیت گفت: آره... دقیقا منظورش تویی!!!.... تو که از اعتماد خانوادم سو استفاده کردی و به خودت جرئت دادی بهم خیانت کنی!... تو که کلی از ما پول دزدیدی توی این چند سال!...
کارمندا با شنیدن حرفای یون ها ناخودآگاه دستشونو جلوی دهنشون گذاشتن... چون فکرشم نمیکردن چیزایی که شنیدن صحت داشته باشه...
هیونو هیستریک خندید و گفت: دروغه!... تهمته... دارین وجهه ی منو خراب میکنین!...
یون ها دستشو بالا آورد و به هیونو سیلی محکمی زد!!... و گفت: خیلی وقیحی که هنوزم انکار میکنی!...
جونگکوک پشت سر همه ایستاده بود... لذت میبرد ولی چیزی بروز نمیداد... سکوت کرده بود... دستاشو توی هم گره کرده بود... این صحنه از هر فیلم اکشنی جذابتر بود...
بایول کنارش ایستاده بود... وقتی حرفای یون ها رو شنید حالش بد شد... محکم و ناخواسته به بازوی جونگکوک چنگ زد تا خودشو حفظ کنه... جونگکوک از فشاری که به بازوش وارد شد برگشت و به بایول نگاه کرد که دست دیگشو روی شقیقش گذاشته بود...
بورام هم بایول رو میدید... نزدیک اومد و از بایول پرسید: خوبی؟...
جونگکوک فقط بهشون نگاه میکرد... و تنها عکس العملی که نشون داد این بود که از بورام خواست بایول رو به اتاق ببره... بورام هم اونو با خودش برد...
هیونو که همچنان توسط یون ها تحقیر میشد و نگاه سنگین کارمندا رو حس میکرد تهدید آمیز دستشو به سمت داجونگ و یون ها گرفت و گفت: بد میبینید از این رفتارتون!... از کار امروزتون پشیمون میشید!...
داجونگ برای اینکه نشون بده تهدیداتش اثری نداشته در جوابش با خونسردی گفت: توی دادگاه میبینمت!... منتظر شکایتمون باش!....
هیونو با عصبانیت برگشت و کارمندی که سر راهش بود رو هُل داد تا از سر راهش کنار بره... وقتی میخواست بیرون بره جونگکوک رو دید... ایستاد و با غضب نگاهش کرد... جونگکوک خنثی بهش چشم دوخت...
هیونو سری تکون داد و گفت:...
۱۶.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.