(وقتی باهاش حرف زدنی... pاخر)
در اتاقتو باز کرد و به تویی که در ارامش روی تخت خوابیدی و به پنجره خیره شدی نگاه کرد و لبخندی زد.
کنارت اومد و لب زد
«حالت خوبه؟ »
و توهم بهش لبخندی زدی و دستشو تو دستات گرفتی میدونستی چقد نگران شده .
«حالم خوبه.... گرچه ماشینم پودر شده»
خندیدی و خواستی یکم از نگرانیش کم کنی.. که اشکاش شروع کرد به ریختن. متعجب نبودی چون میدونستی نگرانت شده و ترسیده بود اگه توهم جاش بودی این حسو داشتی.
«ازت معذرت میخوام که تنهات گذاشتم... نگران هیچی نباش بهت کمک میکنم خوب شی.. واست ماشین جدید میخرم.... وهیچ وقت تنهات نمیزازم... هرجا که باشی.. »
از حرفاش احساسی شدی ولی نمیخواستی نشونش بدی پس تصمیم گرفتی یکم جو رو عوض کنی.
«هرجا باشم تنهام نمیزاری؟... حتی دستشویی؟ »
از حرف عجیبت تو اون موقعیت تعجب کرد و لبخندی زد.
«نمیتونیم 2 دقیقه کیوت باشیم؟ »
این حرفو زد و لباشو رو لبات گذاشت......
کنارت اومد و لب زد
«حالت خوبه؟ »
و توهم بهش لبخندی زدی و دستشو تو دستات گرفتی میدونستی چقد نگران شده .
«حالم خوبه.... گرچه ماشینم پودر شده»
خندیدی و خواستی یکم از نگرانیش کم کنی.. که اشکاش شروع کرد به ریختن. متعجب نبودی چون میدونستی نگرانت شده و ترسیده بود اگه توهم جاش بودی این حسو داشتی.
«ازت معذرت میخوام که تنهات گذاشتم... نگران هیچی نباش بهت کمک میکنم خوب شی.. واست ماشین جدید میخرم.... وهیچ وقت تنهات نمیزازم... هرجا که باشی.. »
از حرفاش احساسی شدی ولی نمیخواستی نشونش بدی پس تصمیم گرفتی یکم جو رو عوض کنی.
«هرجا باشم تنهام نمیزاری؟... حتی دستشویی؟ »
از حرف عجیبت تو اون موقعیت تعجب کرد و لبخندی زد.
«نمیتونیم 2 دقیقه کیوت باشیم؟ »
این حرفو زد و لباشو رو لبات گذاشت......
۱۳.۱k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.