«When he was your friend's brother»

«When he was your friend's brother»
«part_¹⁹»
جونگکوک: خب من دیگه میرم
م/ا: بیشتر میموندی
جونگکوک: نه کار دارم باید برم
ات: کاش بیشتر میموندی
جونگکوک: باید برم پیام میدم بهت
ات: باش
جونگکوک: و تاریخ عروسی دوست دارم این هفته باشه یعنی پنجشنبه
م/ا: یعنی 3 روز دیگه
جونگکوک: بله
ب/ا: مشکلی نداره
ات: یاا خیلی زوده
جونگکوک: بهتر... خب من میرم مرسی بابت غذا
با جونگکوک تا پیش در رفتم و همو ب*وس کردیم و رفت
فردا
ات ویو
از خواب بلند شدم رفتم دست شویی و کارخای لازم انجام دادم اومدم موهام و شونه زدم رفتم پایین
ات: صبح بخیر
م/ا: صبح بخیر.. ات
ات: بله
م/ا: جونگکوک زنگ زد گفت ساعت 8میاد دنبالت
ات: باش
تصمیم گرفتم زنگ بزنم لیا
(مکالمه ات و لیا)
ات: سلام
لیا: سلام
ات: واییی لیااا
لیا: چیه
ات: من قراره ازدواج کنم
لیا: بله با داداش من
ات: اونم دو روز دیگههه
لیا: چییییی(داد) من لباس ندارم
ات: خب برو بخر
لیا: من قطع میکنم
(پایان)
ای خدا



خب سلام بچه ها
همون طور که میدونید مدرسه ها شروع شده و من باید درس بخونم پس من از شنبه تا چاهار شنبه گوشیم خاموشه و نمیتونم پارت بزارم فقط پنچشنبه جمعه ها میتونم براتون پارت بزارم ولی امروز چند پارت میزارم و دوباره بنجشنبه میام
ببخشید کم بود🙂