منویادت میاد؟p8
داشتم صحنرو برسی می کردم که یدفه یکی از پشت زد تو سرم و بیهوش شدم
به هوش که اومدم با طناب به یه صندلی بسته بودنم:
_بهوش اومدی خوشگله
ونوس:شماها کی هستین اینجا چی کار می کنین
_خوب اگه نیایم سر کار خبری از حقوق نیس دیگه چرا هر کی میاد اینجا
یه زنه خوشگله؟بهتر رئیسم دوس داره
ویو ونوس:الان بهترین موقعیت بود تا ریسشون ببینم
ونوس:نمیخواید رئیستونو خوشحال کنید؟
_حاا که خودت عجله داری چرا که نه
داشت میومد سمتم که یهو جی ووک از پشت گرفتش و یه مشت خوابوند تو صورتش و بی هوشش کرد
سریع اومد دستمو باز کرد و بردم سمت ماشین خودش
سریع روشن کرد
و راه افتادیم سمت شهر
جی ووک:چند بار بهت گفتم نیا اینجا خطرناکه(با داد)
ونوس:تو گفتی جرمه
جی ووک:برا تو فرقی داره(بازم با داد:/)
ونوس:فکر کردی من بلد نیستم صدامو بلند کنم؟(با داد)اگه دخالت نکرده بودی رئیسشونو دیده بودم(چه پروعی ها)
جی ووک:حاضری بخاطر یه پرونده جون خودتو به خطر بندازی؟
ونوس:شاید برای تو یه پرونده باشه ولی من وظیفمه موکلمو از گرفتاری که توشه نجات بدم
جی ووک:فکر کردی آدما همیشه حقیقتو میگن
ویو ونوس:
اینو که گفت رفتم تو فکر دیگه ساکت شدم نکنه جی ووک راست میگه اگه من پروندرو ببرم و طرف دروغ گفته باشه چی پس حق اون زن بیچاره رو کی میگیره
جی ووک:اوییی کجایی رسیدیم
ونوس:ها آها مرسی
درو بستم رفتم خونه یونا هنوز بیدار بود احساس می کردم از همیشه تنها ترم یه چیزی روی دوشم سنگینی می کرد تا یونا رو دیدم بغض کردم
یونا:چرا صورتت خونیه چی شده
ویو یونا:
هیچوقت داغون تر از اون لحظه ندیدمش رفتم بغلش کردم زد زیر گریه
یونا:بهت میگم چته(صورتشو گرفته بود و و نگران نگاش می کرد)
ونوس:اوضاع خیلی بده احساس میکنم دیگه ته خط رسیدم چی میشه اگه همه چیو ول کنم...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
#رمان
#bts
به هوش که اومدم با طناب به یه صندلی بسته بودنم:
_بهوش اومدی خوشگله
ونوس:شماها کی هستین اینجا چی کار می کنین
_خوب اگه نیایم سر کار خبری از حقوق نیس دیگه چرا هر کی میاد اینجا
یه زنه خوشگله؟بهتر رئیسم دوس داره
ویو ونوس:الان بهترین موقعیت بود تا ریسشون ببینم
ونوس:نمیخواید رئیستونو خوشحال کنید؟
_حاا که خودت عجله داری چرا که نه
داشت میومد سمتم که یهو جی ووک از پشت گرفتش و یه مشت خوابوند تو صورتش و بی هوشش کرد
سریع اومد دستمو باز کرد و بردم سمت ماشین خودش
سریع روشن کرد
و راه افتادیم سمت شهر
جی ووک:چند بار بهت گفتم نیا اینجا خطرناکه(با داد)
ونوس:تو گفتی جرمه
جی ووک:برا تو فرقی داره(بازم با داد:/)
ونوس:فکر کردی من بلد نیستم صدامو بلند کنم؟(با داد)اگه دخالت نکرده بودی رئیسشونو دیده بودم(چه پروعی ها)
جی ووک:حاضری بخاطر یه پرونده جون خودتو به خطر بندازی؟
ونوس:شاید برای تو یه پرونده باشه ولی من وظیفمه موکلمو از گرفتاری که توشه نجات بدم
جی ووک:فکر کردی آدما همیشه حقیقتو میگن
ویو ونوس:
اینو که گفت رفتم تو فکر دیگه ساکت شدم نکنه جی ووک راست میگه اگه من پروندرو ببرم و طرف دروغ گفته باشه چی پس حق اون زن بیچاره رو کی میگیره
جی ووک:اوییی کجایی رسیدیم
ونوس:ها آها مرسی
درو بستم رفتم خونه یونا هنوز بیدار بود احساس می کردم از همیشه تنها ترم یه چیزی روی دوشم سنگینی می کرد تا یونا رو دیدم بغض کردم
یونا:چرا صورتت خونیه چی شده
ویو یونا:
هیچوقت داغون تر از اون لحظه ندیدمش رفتم بغلش کردم زد زیر گریه
یونا:بهت میگم چته(صورتشو گرفته بود و و نگران نگاش می کرد)
ونوس:اوضاع خیلی بده احساس میکنم دیگه ته خط رسیدم چی میشه اگه همه چیو ول کنم...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
#رمان
#bts
۲.۸k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.