وقتی برده عمارتش بودی ولی بعد.... P ¹⁷
"ن...نه ب...بخدا من...."
" مشکلی نیست، نظر واقعیت از ته دلت اینطوریه "
قطره اشکی از گوشه چشمش پایین اومد و روی لبش فرود اومد دختر فقد مسیر اون اشک و دنبال میگرد
اون الان اشک ریخت؟ گریه کرد؟
صورت پسر و میون دستش گرفت
" هر چی هم باشی جونگکوک هیچ وقت توی قلب من قاتل نیستی من دوست دارم جونگکوک میدونم برات مزخرفه برای خود لعنتیم هم مزخرفه اما قلبم چیزی توی تو دیده که عاشقت شده "
تا به خودش اومد فهمید چی گفته و محکم روی دهنش کوفت جوری که به بودن دندوناش شک کرد
پسر خنده ای کرد و قطره اشکی از چشمش پایین اومد
صورت دختر و گرفت
" پس کمکم کن تا توی قلب دیگران هم قاتل نباشم ات"
لبخندی زد و دستش و روی دست پسر گذاشت
ولی اون فقد خیره به اشکای بزرگ دختر بود که روی لب و خط فکش فرود میومدن...
اون غرق پانسمان دست و اون غرق اشکای اون
آروم صورت دختر و بالا گرفت ، صورتش و نزدیک برد
چرا قولت و شکستی؟ مگه قرار نشد هیچ کس و نبوسی؟
اما اون هیچ کس نیست اون منحصر به فرده
کوک بالاخره اولین بوسه اش و اهدا کرده بود اونم به دختری که برده عمارتش بود احساس ضعف میکرد ضعف شدید ، اون تسلیم افکار مزخرفش شده بود و بالاخره غرورش و زیر پا گذاشت و بوسیدش
هر دوشون اولین بوسه رو تجربه میکردن و بی تجربه بودن اما ات بیشتر از بی تجربه بودن توی شک بود
الان بوسیدش؟ میخواست پسش بزنه اما قلبش تند میزد این حس و دوست داشت با اینکه می دوسنت اون مسته و کاراش دست خودش نیست اما بازم ....
کوک با هر مکی که از لبای شیرین دختر میگرفت اهدا میشد لباش رو کامل جدا میکرد و دوباره روی لباش میذاشت و با هر مک وحشی تر از قبل میشد و قوی تر مک میزد
دخترک دستش و بین موهای لخت و مشکی پسر میکشید و آروم سرش و نوازش میکرد و کوک بیشتر وادار میشد
روی تخت درازش کرد و دوباره به بوسیدن ادامه داد تا حدی که فقد میتونست صدای بوسهی خودشون و بشنوه و دمای بدن دختر و بالا تر از هر لحظه میبرد اونم بخاطر گرمی لباش ...
آرامش خاصی بهم داده بودن پسر آروم جدا شد و توی چشمای هم خیره شدن طولی نکشید که خوابش برد
دخترک خنده ای کرد که پسر توی خوابش خندید
خنده اش متوقف شد اون الان خندید؟ ات تازه متوجه خندهی خرگوشی اون شده بود و توی دلش کلی ذوق کرده بود آروم نزدیکش شد و موهای توی صورتش و کنار زد که متوجه خال زیر لب اون شد آروم پیشونی سفید پسر و بوسه ای زد و لباساش که به مشروب آغشته بود و در اورد و با بغل کردن پسر به خواب رفت...
" مشکلی نیست، نظر واقعیت از ته دلت اینطوریه "
قطره اشکی از گوشه چشمش پایین اومد و روی لبش فرود اومد دختر فقد مسیر اون اشک و دنبال میگرد
اون الان اشک ریخت؟ گریه کرد؟
صورت پسر و میون دستش گرفت
" هر چی هم باشی جونگکوک هیچ وقت توی قلب من قاتل نیستی من دوست دارم جونگکوک میدونم برات مزخرفه برای خود لعنتیم هم مزخرفه اما قلبم چیزی توی تو دیده که عاشقت شده "
تا به خودش اومد فهمید چی گفته و محکم روی دهنش کوفت جوری که به بودن دندوناش شک کرد
پسر خنده ای کرد و قطره اشکی از چشمش پایین اومد
صورت دختر و گرفت
" پس کمکم کن تا توی قلب دیگران هم قاتل نباشم ات"
لبخندی زد و دستش و روی دست پسر گذاشت
ولی اون فقد خیره به اشکای بزرگ دختر بود که روی لب و خط فکش فرود میومدن...
اون غرق پانسمان دست و اون غرق اشکای اون
آروم صورت دختر و بالا گرفت ، صورتش و نزدیک برد
چرا قولت و شکستی؟ مگه قرار نشد هیچ کس و نبوسی؟
اما اون هیچ کس نیست اون منحصر به فرده
کوک بالاخره اولین بوسه اش و اهدا کرده بود اونم به دختری که برده عمارتش بود احساس ضعف میکرد ضعف شدید ، اون تسلیم افکار مزخرفش شده بود و بالاخره غرورش و زیر پا گذاشت و بوسیدش
هر دوشون اولین بوسه رو تجربه میکردن و بی تجربه بودن اما ات بیشتر از بی تجربه بودن توی شک بود
الان بوسیدش؟ میخواست پسش بزنه اما قلبش تند میزد این حس و دوست داشت با اینکه می دوسنت اون مسته و کاراش دست خودش نیست اما بازم ....
کوک با هر مکی که از لبای شیرین دختر میگرفت اهدا میشد لباش رو کامل جدا میکرد و دوباره روی لباش میذاشت و با هر مک وحشی تر از قبل میشد و قوی تر مک میزد
دخترک دستش و بین موهای لخت و مشکی پسر میکشید و آروم سرش و نوازش میکرد و کوک بیشتر وادار میشد
روی تخت درازش کرد و دوباره به بوسیدن ادامه داد تا حدی که فقد میتونست صدای بوسهی خودشون و بشنوه و دمای بدن دختر و بالا تر از هر لحظه میبرد اونم بخاطر گرمی لباش ...
آرامش خاصی بهم داده بودن پسر آروم جدا شد و توی چشمای هم خیره شدن طولی نکشید که خوابش برد
دخترک خنده ای کرد که پسر توی خوابش خندید
خنده اش متوقف شد اون الان خندید؟ ات تازه متوجه خندهی خرگوشی اون شده بود و توی دلش کلی ذوق کرده بود آروم نزدیکش شد و موهای توی صورتش و کنار زد که متوجه خال زیر لب اون شد آروم پیشونی سفید پسر و بوسه ای زد و لباساش که به مشروب آغشته بود و در اورد و با بغل کردن پسر به خواب رفت...
۶۵.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.