ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 73°•
[پرش زمانی به دو ماه بعد]
(لیانا)
۷ صبح بود که جونگ کوک و من بیدار بودیم و من احساس دردای خفیفی بهم دست میداد و چون روزای آخر بارداری بود باید حواسمونو جمع میکردیم کم کم دیدم دردام داره شدید تر میشه که جونگ کوک گفت باید بریم بیمارستان همه وسایل رو برداشتیم و راه افتادیم دردای من خیلی شدید شده بود و منو به گریه انداخته بود بالاخره رسیدیم بیمارستان و سریع جونگ کوک یه ویلچر آورد و من سوارش شدم رفتیم داخل و کارام رو کرد و منو بردن آماده کردن و روی تخت خوابوندن و دکترم اومد برای معاینه
د.ل: خب ببین هنوز کامل وقتش نشده و دهانه رحمت باید بیشتر باز بشه میدونم درد داری ولی باید یه سری حرکات رو انجام تا به زایمانت کمک کنه
لیانا: آی باشه
دکتر حرکات رو توضیح داد و من به کمک جونگ کوک انجامش دادیمو بعد از ۴ ساعت دردام شدید تر شد و دکترم گفت دیگه وقتشه منو بردن توی اتاق جراحی و جونگ کوک هم همراهم اومده و دستام رو گرفته بود منم با تمام توانم زور میزدم تا بچه بیاد بیرون بالاخره بعد از کلی تلاش دخترم به دنیا اومد و صدای گریشو شنیدم با اینکه خیلی دوست داشتم بخوابم ولی نمیتونستم دخترمو نبینم ، بالاخره دخترمو بهم دادن اون خیلی سفید ، خوشگل و توپولی بود باورم نمیشه بالاخره بغلم گرفتمش اون بچه من و جونگ کوکه و حاصل عشق ما اشک توی چشمام حلقه زده بود وقتی بچرو روی سینم گذاشتن تونستم تپش قلبش رو احساس کنم اون داشت همینطور گریه میکرد منم دستم بردم سمتش و سرش رو نوازش کردم
لیانا: جانم دخترم آروم باش مامانی خوش اومدی زندگی من
تا صدای منو شنید گریش بند اومد جونگ کوک هم از دیدن دخترمون خیلی خوشحال بود و بغض کرده بود و بهش نگاه میکرد ، بعد از چند دقیقه دکتر دخترمو گرفت و منو بردن به بخش و بهم گفتم دخترمو بزودی میارن ، جونگ کوک دقیقا کنار تختم نشسته بود و دستای منو نوازش میکرد
جونگ کوک: مرسی عشقم که با کلی درد و سختی یه دختر به این خوشگلی رو به دنیا اوردی
و اومد نزدیک من و بوسه ای روی لبام گذاشت همون موقع صدای در اومد و پرستار با یه تخت صورتی کوچولو اومد تو
پرستار: بفرمایین اینم دختر خانومتون
لیانا: ممنون
پرستار: راستی آقای دکتر بهتون تبریک میگم
جونگ کوک: خیلی ممنون
پرستار: من یه سری نکات رو بگم و برم
پرستار اومد و یه سری توضیحات درباره نحوه بغل کردن بچه و شیر دادن و ... بهم داد و رفت
لیانا: جونگ کوک میشه بچرو بهم بدی؟
جونگ کوک: آره عشقم فقط باید به اسم صداش کنیما
لیانا: آره راستی
جونگ کوک آروم دخترشو بغل کرد و دادش به لیانا
لیانا: خب مامانی آسو خانم مامانی باید بهش شیر بدم گریه نکنیا خوشگلم
کپی ممنوع ❌
(لیانا)
۷ صبح بود که جونگ کوک و من بیدار بودیم و من احساس دردای خفیفی بهم دست میداد و چون روزای آخر بارداری بود باید حواسمونو جمع میکردیم کم کم دیدم دردام داره شدید تر میشه که جونگ کوک گفت باید بریم بیمارستان همه وسایل رو برداشتیم و راه افتادیم دردای من خیلی شدید شده بود و منو به گریه انداخته بود بالاخره رسیدیم بیمارستان و سریع جونگ کوک یه ویلچر آورد و من سوارش شدم رفتیم داخل و کارام رو کرد و منو بردن آماده کردن و روی تخت خوابوندن و دکترم اومد برای معاینه
د.ل: خب ببین هنوز کامل وقتش نشده و دهانه رحمت باید بیشتر باز بشه میدونم درد داری ولی باید یه سری حرکات رو انجام تا به زایمانت کمک کنه
لیانا: آی باشه
دکتر حرکات رو توضیح داد و من به کمک جونگ کوک انجامش دادیمو بعد از ۴ ساعت دردام شدید تر شد و دکترم گفت دیگه وقتشه منو بردن توی اتاق جراحی و جونگ کوک هم همراهم اومده و دستام رو گرفته بود منم با تمام توانم زور میزدم تا بچه بیاد بیرون بالاخره بعد از کلی تلاش دخترم به دنیا اومد و صدای گریشو شنیدم با اینکه خیلی دوست داشتم بخوابم ولی نمیتونستم دخترمو نبینم ، بالاخره دخترمو بهم دادن اون خیلی سفید ، خوشگل و توپولی بود باورم نمیشه بالاخره بغلم گرفتمش اون بچه من و جونگ کوکه و حاصل عشق ما اشک توی چشمام حلقه زده بود وقتی بچرو روی سینم گذاشتن تونستم تپش قلبش رو احساس کنم اون داشت همینطور گریه میکرد منم دستم بردم سمتش و سرش رو نوازش کردم
لیانا: جانم دخترم آروم باش مامانی خوش اومدی زندگی من
تا صدای منو شنید گریش بند اومد جونگ کوک هم از دیدن دخترمون خیلی خوشحال بود و بغض کرده بود و بهش نگاه میکرد ، بعد از چند دقیقه دکتر دخترمو گرفت و منو بردن به بخش و بهم گفتم دخترمو بزودی میارن ، جونگ کوک دقیقا کنار تختم نشسته بود و دستای منو نوازش میکرد
جونگ کوک: مرسی عشقم که با کلی درد و سختی یه دختر به این خوشگلی رو به دنیا اوردی
و اومد نزدیک من و بوسه ای روی لبام گذاشت همون موقع صدای در اومد و پرستار با یه تخت صورتی کوچولو اومد تو
پرستار: بفرمایین اینم دختر خانومتون
لیانا: ممنون
پرستار: راستی آقای دکتر بهتون تبریک میگم
جونگ کوک: خیلی ممنون
پرستار: من یه سری نکات رو بگم و برم
پرستار اومد و یه سری توضیحات درباره نحوه بغل کردن بچه و شیر دادن و ... بهم داد و رفت
لیانا: جونگ کوک میشه بچرو بهم بدی؟
جونگ کوک: آره عشقم فقط باید به اسم صداش کنیما
لیانا: آره راستی
جونگ کوک آروم دخترشو بغل کرد و دادش به لیانا
لیانا: خب مامانی آسو خانم مامانی باید بهش شیر بدم گریه نکنیا خوشگلم
کپی ممنوع ❌
۲۱۲.۸k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.