دو پارتی از کوک(درخواستی)
دو پارتی از کوک(درخواستی)
#جمهوری_اسلامی_ایران
ادمین : این فیک ژانر اسمات هست لطفاً گزارش ندید اگه جنبشو نداری نخون.
موضوع : وقتی کوک دیر اومده بود تو ازش دلخور بودی و اون اینطور از دلت در میاره...
از زبان ا.ت :
الان ساعت 30 : 2 شب کوک هنوز نیومده چندبار بهش زنگ زدم میگفت تمریناتم تو کمپانی زیاده داشتم دیونه میشدم بلافاصله صدای کلید در شنیدم فهمیدم اومده لحاف رو تا بالا سرم کشیدم تا صداشو شنیدم
کوک : پرنسسم
ا.ت : ........
کوک : ا.ت بانوی من*خنده*
کوک : الکی خودتو به خواب نزن
ا.ت : ........
کوک : هی ا.ت از دستم ناراحتی*پشت گوش ا.ت،اروم*
کوک : *خنده* خدایا تو چرا انقد کیوتی
ا.ت*وقتی نزدیکم شد با اون صدای بمش منو بیشتر لرزوند
کوک : حرف نمی زنی هوم؟*خنده*
کوک : باشه حداقل بیا اتاق بخواب منم میرم دوش میگیرم حسابی خستم*رفت طبقه بالا*
ا.ت از زیر لحاف در میاد یواشکی میبینه رفته یا نه؟
ا.ت : هوففف خدارو شکر پس برم اینارو جمع کنم
چند مین بعد :
از زبان ا.ت :
رفتم تو اتاقمون رو تخت دراز کشیدم خواستم گوشی روشن کنم دیدم صدای در حموم اومد فهمیدم کوک داره میاد سریع گوشی پرت کردم(رو تخت) خودم زدم به خواب
از زبان کوک : بعد از اینکه دوش گرفتم رفتم بیرون دیدم ا.ت دوباره خودش زد به خواب خنده ای کردم آروم آروم از پشت نزدیک گوشش شدم طوری گفتم که بدنش به لرز افتاد...
کوک : بازم هنوز ازم دلخوری هوم؟ *اروم*
ا.ت برمیگرده سمت کوک میخواست چیزی بگه اما چشمش به بدن عضله ای کوک افتاد نمیتونست ازشون چشم برداره کوک از این ریکشن ا.ت پوزخندی زد از رو تخت بلند شد داشت حوله ای که دور کمرش بسته بود در میآورد که ا.ت جلو چشماشو گرفت....ادامه داره.....
#جمهوری_اسلامی_ایران
ادمین : این فیک ژانر اسمات هست لطفاً گزارش ندید اگه جنبشو نداری نخون.
موضوع : وقتی کوک دیر اومده بود تو ازش دلخور بودی و اون اینطور از دلت در میاره...
از زبان ا.ت :
الان ساعت 30 : 2 شب کوک هنوز نیومده چندبار بهش زنگ زدم میگفت تمریناتم تو کمپانی زیاده داشتم دیونه میشدم بلافاصله صدای کلید در شنیدم فهمیدم اومده لحاف رو تا بالا سرم کشیدم تا صداشو شنیدم
کوک : پرنسسم
ا.ت : ........
کوک : ا.ت بانوی من*خنده*
کوک : الکی خودتو به خواب نزن
ا.ت : ........
کوک : هی ا.ت از دستم ناراحتی*پشت گوش ا.ت،اروم*
کوک : *خنده* خدایا تو چرا انقد کیوتی
ا.ت*وقتی نزدیکم شد با اون صدای بمش منو بیشتر لرزوند
کوک : حرف نمی زنی هوم؟*خنده*
کوک : باشه حداقل بیا اتاق بخواب منم میرم دوش میگیرم حسابی خستم*رفت طبقه بالا*
ا.ت از زیر لحاف در میاد یواشکی میبینه رفته یا نه؟
ا.ت : هوففف خدارو شکر پس برم اینارو جمع کنم
چند مین بعد :
از زبان ا.ت :
رفتم تو اتاقمون رو تخت دراز کشیدم خواستم گوشی روشن کنم دیدم صدای در حموم اومد فهمیدم کوک داره میاد سریع گوشی پرت کردم(رو تخت) خودم زدم به خواب
از زبان کوک : بعد از اینکه دوش گرفتم رفتم بیرون دیدم ا.ت دوباره خودش زد به خواب خنده ای کردم آروم آروم از پشت نزدیک گوشش شدم طوری گفتم که بدنش به لرز افتاد...
کوک : بازم هنوز ازم دلخوری هوم؟ *اروم*
ا.ت برمیگرده سمت کوک میخواست چیزی بگه اما چشمش به بدن عضله ای کوک افتاد نمیتونست ازشون چشم برداره کوک از این ریکشن ا.ت پوزخندی زد از رو تخت بلند شد داشت حوله ای که دور کمرش بسته بود در میآورد که ا.ت جلو چشماشو گرفت....ادامه داره.....
۲۷.۰k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.