یه قهوه ای تلخ☕
آ/ت ۲۳ ساله
تیهونگ ۲۵ساله
خلاصه داستان:
سلام اسم من ا.ت ست من دو ساله که توی کافه دارم کار میکنم و یه چند ماهیه که با تهیونگ اشنا شدم من که پسر بامزه ای اون رو میبینم بزارین بگم که چجوری باهاش اشنا شدم.
(دوماه قبل)
مثله همیشه داشتم تو کافه کار میکردم که رئیسم گفت قراره یه بازیگر معروف بیاد منم که کنجکاو ترین ادم دنیا داشتم از فضولی میمردم ساعت ۲ شد که یهو در باز شدو اون بازیگره اومد دو تاهم بادیگارد هیکلی داشت رئیسم بهم اشاره کرد که بر و ازشون بخوام که چی میخورن رفتم جلوشونو......
به زودی پارت ۱ را میزارم اگه دوست داشتید بگید ❤❤❤❤❤❤❤❤
تیهونگ ۲۵ساله
خلاصه داستان:
سلام اسم من ا.ت ست من دو ساله که توی کافه دارم کار میکنم و یه چند ماهیه که با تهیونگ اشنا شدم من که پسر بامزه ای اون رو میبینم بزارین بگم که چجوری باهاش اشنا شدم.
(دوماه قبل)
مثله همیشه داشتم تو کافه کار میکردم که رئیسم گفت قراره یه بازیگر معروف بیاد منم که کنجکاو ترین ادم دنیا داشتم از فضولی میمردم ساعت ۲ شد که یهو در باز شدو اون بازیگره اومد دو تاهم بادیگارد هیکلی داشت رئیسم بهم اشاره کرد که بر و ازشون بخوام که چی میخورن رفتم جلوشونو......
به زودی پارت ۱ را میزارم اگه دوست داشتید بگید ❤❤❤❤❤❤❤❤
۳.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.