"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 46
ویو کوک
لیا: باشه باشه میگم
کوک: میشنوم
لیا: ا/ت سه ساعت پیش اینجا بود اومد دیشم دنبال مادرت میکشت گفتم چیکارش داری گفت میخواد بهش بگه داره میره بیرون پیش دوست پسرش و بعدشم ی جایی کار داره و زودی برمیگرده بهم گفت برم به مادرت بگم بعد از اینکه ا/ت رفت رفتم به مادرت گفتم اما باور نکرد جون رفته بود به مادرت یچی دیگه گفته بود..
با خرفی که لیا زد تعجب کردم..دوست پسرش؟بغض بدی گلومو چنگ مینداخت اما به خودم مسلط شدمو یکم صدام میلرزید و گفتم:
کوک: خب که چی حتما کار داشته دیگه..شاید به تو دروغ گفته
لیا: خب ببین اون خیلی دروغ گو هست چرا باید بهم دروغ بگه اخه
لیا راست میگفت چرا ا/ت باید بهش دروغ بگه..
دیگه جیزی نگفتمو سریع رفتم بالا بدون اینکه حرفی به ا/ت بزنم.
بغض کرده بودم رفتم صورتمو اب زدم لباسامو عوض کردمو عطر تلخمو زدم ی کت شلوار شیک خیلی از این کت شلوارم خوم میومد بخاطر اینکه این رو ا/ت انتخاب کرده بود برام...
مطمئنم که اگر ببینه اینو پوشیدم خوشحال میشه چون اون موقع ها خیلی اصرار داشت اینو بپوشم اما هیجوقت نپوشیدم این اولین بارمه درسته پنح سال پیش برام خریده بودتش اما هنوزم اندازمه.
دیگه میدونستم ا/ت الان حتما اومده رفتم سمت اتاقشو در زدم...
ویو ا/ت
از شرکت برگشتم زیاد حالم اوکی نبود سریع رفتم بالا توی اتاقم لباسامو عوض کردم رفتم دستشویی صورتمو اب زدم به خودم توی اینه نگاه کردم...
از اینکه نگران جونگکوک شدم تعجب کردم جدیدا اخلاقم یجوریی شده حتی توی این پنج سال هر دقیقه فکرم جونگکوک بود...
از چیزی که میخواستم به زبون بیارم میترسیدم نکنه واقعا همون جیزی هست که فکرشو میکنم...
ا/ت: م..من..من عا..عاشقش ش..شدم*تو شک*
ا/ت: چرا متوجه نشدم که خیلی وقته عاشقش شدم؟
ادامه دارد...
پارت 46
ویو کوک
لیا: باشه باشه میگم
کوک: میشنوم
لیا: ا/ت سه ساعت پیش اینجا بود اومد دیشم دنبال مادرت میکشت گفتم چیکارش داری گفت میخواد بهش بگه داره میره بیرون پیش دوست پسرش و بعدشم ی جایی کار داره و زودی برمیگرده بهم گفت برم به مادرت بگم بعد از اینکه ا/ت رفت رفتم به مادرت گفتم اما باور نکرد جون رفته بود به مادرت یچی دیگه گفته بود..
با خرفی که لیا زد تعجب کردم..دوست پسرش؟بغض بدی گلومو چنگ مینداخت اما به خودم مسلط شدمو یکم صدام میلرزید و گفتم:
کوک: خب که چی حتما کار داشته دیگه..شاید به تو دروغ گفته
لیا: خب ببین اون خیلی دروغ گو هست چرا باید بهم دروغ بگه اخه
لیا راست میگفت چرا ا/ت باید بهش دروغ بگه..
دیگه جیزی نگفتمو سریع رفتم بالا بدون اینکه حرفی به ا/ت بزنم.
بغض کرده بودم رفتم صورتمو اب زدم لباسامو عوض کردمو عطر تلخمو زدم ی کت شلوار شیک خیلی از این کت شلوارم خوم میومد بخاطر اینکه این رو ا/ت انتخاب کرده بود برام...
مطمئنم که اگر ببینه اینو پوشیدم خوشحال میشه چون اون موقع ها خیلی اصرار داشت اینو بپوشم اما هیجوقت نپوشیدم این اولین بارمه درسته پنح سال پیش برام خریده بودتش اما هنوزم اندازمه.
دیگه میدونستم ا/ت الان حتما اومده رفتم سمت اتاقشو در زدم...
ویو ا/ت
از شرکت برگشتم زیاد حالم اوکی نبود سریع رفتم بالا توی اتاقم لباسامو عوض کردم رفتم دستشویی صورتمو اب زدم به خودم توی اینه نگاه کردم...
از اینکه نگران جونگکوک شدم تعجب کردم جدیدا اخلاقم یجوریی شده حتی توی این پنج سال هر دقیقه فکرم جونگکوک بود...
از چیزی که میخواستم به زبون بیارم میترسیدم نکنه واقعا همون جیزی هست که فکرشو میکنم...
ا/ت: م..من..من عا..عاشقش ش..شدم*تو شک*
ا/ت: چرا متوجه نشدم که خیلی وقته عاشقش شدم؟
ادامه دارد...
۲۷۸
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.