( ثابت کن ..! )
( ثابت کن ..! )
....
هاله هایی که برگرفته از روشنایی چراغ های مهتابی بودند ..در آن شب رویایی ..بهترین موقع برای دو معشوقه ی زیبا بود ..اما قادر به این نیستند که شجاع باشند و اعتراف خود را جاودانه و شجاعانه بر زبان بیاورند تا پیوند قلبشان همیشگی شود .. تا لیلی و مجنون نمانند و شیرین فرهاد شوند... تاریک و روشن بمانند و روزگارشان سیاه نماند ..قدرتی برگرفته از خورشید و ماه یاری میکنند..همچنان از چهره ای که حاصل است از زیبایی دخترک که با رنگ های خارق العاده... دوست شدند و هماهنگ شده اند تا قلب پسرک را به لرزه دربیاورند ...چشمانی همچون کهکشانی ..لب هابی به زیبایه میوه های شهودی ...مزه ای به خوشمزگیه شراب قرمز رنگی که شرعه شرعه نوش جان میکردند ... حالا وقت با تو یاری میکند تا او را از آن خودت کنی ..همه با قلب و روحت موافق میباشند پس ..لب تر کن و بر زبان بیاور که چقدر دوستش داری ..حتی شده اعتراف کنی از آن طرف که با جان و دل حاضری ..در آتش بسوزی اگر که ..آتش عشقی که به دست دخترک ساخته شود ..کهکشان را طی کنی تا به عمق آرامش و عشق دخترک برسی ..اوج در آسمان و جاذبه ای ک از عاشقیه دخترک سر و صدا میکند ...آغوشش را لمس کن تا به رویایت برسی ...همچونان که شاعر با شعر زندگی اش را تا عشق و عاشقی ادامه داد ..یا مانند ...خورشید گرفتگی که حتی اگر شده هم ..برای یک بار ..تنها فقط یکبار ماه را لمس و بغل میکند ..خودت راه رها کن .. این تو هستی ..پس ثابت کن که آنقدر دیوانه و شیفته اش هستی که حتی یک لحظه هم بدون ندیدن چشمانش زنده نیستی ...
کریس : من فقط دلم میخواد ادامه ی زندگیم با تو باشم ..چشمات نمیزارن به نبودنت تو زندگیم فکر نکنم ..هر لحظه کافیه بدون اون چهره ی دیوانه وار خوشگلت و قلب مهربونت و صدات که حاضرم لحظه به لحظه از عمرمو بفروشم تا حتی شده یک بار هم بشنومش ..اما تنها یه چیزی باقی مونده ..
دخترک : خیلی مشتاقم که بشنومشون آقای بنگ !!
کریس : بهم ثابت کن ..! که همونقدر که من عاشقتم تو هم عاشقمی ..( دستای دخترک در دستان پسر عاشق امشب ما قایم شده اند و پوست نازکش را لمس میکنند )
دخترک : من خیلی وقته خودمو بهت ثابت کردم مستر بنگ ( دستای دخترک از دستان کریس جدا و بغلی به جسم فرد مقابلش که سالیان سال منتظر بود مهمانش کرد ..)
عاشقتم ......
the end ..
....
هاله هایی که برگرفته از روشنایی چراغ های مهتابی بودند ..در آن شب رویایی ..بهترین موقع برای دو معشوقه ی زیبا بود ..اما قادر به این نیستند که شجاع باشند و اعتراف خود را جاودانه و شجاعانه بر زبان بیاورند تا پیوند قلبشان همیشگی شود .. تا لیلی و مجنون نمانند و شیرین فرهاد شوند... تاریک و روشن بمانند و روزگارشان سیاه نماند ..قدرتی برگرفته از خورشید و ماه یاری میکنند..همچنان از چهره ای که حاصل است از زیبایی دخترک که با رنگ های خارق العاده... دوست شدند و هماهنگ شده اند تا قلب پسرک را به لرزه دربیاورند ...چشمانی همچون کهکشانی ..لب هابی به زیبایه میوه های شهودی ...مزه ای به خوشمزگیه شراب قرمز رنگی که شرعه شرعه نوش جان میکردند ... حالا وقت با تو یاری میکند تا او را از آن خودت کنی ..همه با قلب و روحت موافق میباشند پس ..لب تر کن و بر زبان بیاور که چقدر دوستش داری ..حتی شده اعتراف کنی از آن طرف که با جان و دل حاضری ..در آتش بسوزی اگر که ..آتش عشقی که به دست دخترک ساخته شود ..کهکشان را طی کنی تا به عمق آرامش و عشق دخترک برسی ..اوج در آسمان و جاذبه ای ک از عاشقیه دخترک سر و صدا میکند ...آغوشش را لمس کن تا به رویایت برسی ...همچونان که شاعر با شعر زندگی اش را تا عشق و عاشقی ادامه داد ..یا مانند ...خورشید گرفتگی که حتی اگر شده هم ..برای یک بار ..تنها فقط یکبار ماه را لمس و بغل میکند ..خودت راه رها کن .. این تو هستی ..پس ثابت کن که آنقدر دیوانه و شیفته اش هستی که حتی یک لحظه هم بدون ندیدن چشمانش زنده نیستی ...
کریس : من فقط دلم میخواد ادامه ی زندگیم با تو باشم ..چشمات نمیزارن به نبودنت تو زندگیم فکر نکنم ..هر لحظه کافیه بدون اون چهره ی دیوانه وار خوشگلت و قلب مهربونت و صدات که حاضرم لحظه به لحظه از عمرمو بفروشم تا حتی شده یک بار هم بشنومش ..اما تنها یه چیزی باقی مونده ..
دخترک : خیلی مشتاقم که بشنومشون آقای بنگ !!
کریس : بهم ثابت کن ..! که همونقدر که من عاشقتم تو هم عاشقمی ..( دستای دخترک در دستان پسر عاشق امشب ما قایم شده اند و پوست نازکش را لمس میکنند )
دخترک : من خیلی وقته خودمو بهت ثابت کردم مستر بنگ ( دستای دخترک از دستان کریس جدا و بغلی به جسم فرد مقابلش که سالیان سال منتظر بود مهمانش کرد ..)
عاشقتم ......
the end ..
۶.۸k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.