قلب شیشه ای پارت⓪②
قلب شیشه ای پارت⓪②
هیونجین: چی نه من نمی خوام اونجا بشینم
مین: هیونجین مگه مهدکودکی هستی میگی نه... مثل اینکه اینجا مدرسه هست و منم الان گفتم میری پیش لیا میشینی
کل کلاس: ههههههه😂
هیونجین: ه مسخرس واقعا مسخرس... من نمی خوام پیش این بشینم پس میرم پیش اون پسره ته کلاس
مین: اشکال نداره اما تو چی شوگا
شوگا: نو مشکلی نیس
مین: خب سریع برو سرجات تا کلاس رو شروع کنیم
_______________زنگ تفریح_____________
جونگکوک: ات بیا بریم
ات:.....
کوک: اتتتت
ات:........
کوک: ااااااتتتتت *جیغی که همه میشنوند*
تهیونگ: عه چه خبرته چرا اربده میکشی😐
کوک: من اربده کشیدم ولی ات انقدر رفته تو فکر که نگامم نمی کنه
تهیونگ: بزار حالا نوبت منه... اهم اهم....
تهیونگ: ااااااااااااااااااااااتتتتتتتتتتتتت*اربده به توان سه *
ات:......
جیمین: مرض دارین اربده میکشین😐🔪
تهکوک: به خاطر ات هس چون نگا سگمونم نمیکنه
جیمین: برین گمشین که کاره منهههه
تهکوک: درد😐مرض😐زهرشتر😐زهر خودت
جیمین: ااااااااااااااااااااااااااااااااااتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
*اربده ای که تا امریکا صداش رفت*
ات: ها چه مرگتهههههه مگه مرض دارین زیر گوشم اربده میکشین
ویو هیونجین
دیدم فرصته خوبیه رفتم کنار میز ات
هیونجین: اره بیبی مرض دارن بیا بریم کارت دارم
تهیونگ: خفه شو و زود گمشو تا رو صگم رو بالا نیاوردی
جیمین: ته ارامش... 😐
جونگکوک: الان میکشمتتتتتت
جیمین: پدصگا من خودم میدونم چیکار کنم
جیمین: هیونجین بیا من باهات یک کار شخصی دارم...
هیونجین: هوف باش
_______________________
ات: هوفففف خیلی ترسیدم
کوک: من اینجا هستم از اون کره خر میترسی تا وقتی من اینجا هستم حق نداره نزدیکت شه
تهیونگ: مگه نگفتی رل داره پس چرا داره خودشو جر میده
کوک: چون اون لیاقت هیچ دختری رو نداره
____________________
جیمین: خب اومدممممم
ات تهکوک: چیکار کردییی
جیمین: کشمتش
ات تهکوک: چیییییییییییییییییی
جیمین: نترسین من فقط باهاش حرف زدم مثل ادم قبول کرد دیگه نزدیکت نمیاد😂
*ات میپره بغل جیمین*
ات: عر جیمینا میسیییییی
جیمین: کیوت
_______زنگ اخر______
ات: خداحافظظظظظ
تهمینکوک: بایییییییی
ویو ات
ازشون خداحافظی کردم و بدو بدو رفتم سمت خونه و رسیدم رفتم سریع ناهار اماده کردم و خوردم و با گربه ها داشتم بازی میکردم که گوشیم زنگ خورد از ایران بود
بابای ات: ب
ب: سلام ات خوبی
ات: سلامممم من خوبم شما خوبینننن
ب: ات متاسفم اما بهت باید یک چیزی رو بگم
ات: چــ..چی شده
ب: ات بخاطر اینکه کارخونه ای که داشتم برشکست شد دیگه نمی تونم خرج مدرستو بدم...
تو هم که سال اخری ، برو به مدیر بگو امتحانت رو سریعتر ازت بگیره فردا و بیا تو شرکت جی سون کار کن
شرکت خوبیه و پول زندگیت رو در بیار
ات: چی نــ.ـه
ب: متاسفم ات
*ات قطع میکنه*
ویو ات...
هیونجین: چی نه من نمی خوام اونجا بشینم
مین: هیونجین مگه مهدکودکی هستی میگی نه... مثل اینکه اینجا مدرسه هست و منم الان گفتم میری پیش لیا میشینی
کل کلاس: ههههههه😂
هیونجین: ه مسخرس واقعا مسخرس... من نمی خوام پیش این بشینم پس میرم پیش اون پسره ته کلاس
مین: اشکال نداره اما تو چی شوگا
شوگا: نو مشکلی نیس
مین: خب سریع برو سرجات تا کلاس رو شروع کنیم
_______________زنگ تفریح_____________
جونگکوک: ات بیا بریم
ات:.....
کوک: اتتتت
ات:........
کوک: ااااااتتتتت *جیغی که همه میشنوند*
تهیونگ: عه چه خبرته چرا اربده میکشی😐
کوک: من اربده کشیدم ولی ات انقدر رفته تو فکر که نگامم نمی کنه
تهیونگ: بزار حالا نوبت منه... اهم اهم....
تهیونگ: ااااااااااااااااااااااتتتتتتتتتتتتت*اربده به توان سه *
ات:......
جیمین: مرض دارین اربده میکشین😐🔪
تهکوک: به خاطر ات هس چون نگا سگمونم نمیکنه
جیمین: برین گمشین که کاره منهههه
تهکوک: درد😐مرض😐زهرشتر😐زهر خودت
جیمین: ااااااااااااااااااااااااااااااااااتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
*اربده ای که تا امریکا صداش رفت*
ات: ها چه مرگتهههههه مگه مرض دارین زیر گوشم اربده میکشین
ویو هیونجین
دیدم فرصته خوبیه رفتم کنار میز ات
هیونجین: اره بیبی مرض دارن بیا بریم کارت دارم
تهیونگ: خفه شو و زود گمشو تا رو صگم رو بالا نیاوردی
جیمین: ته ارامش... 😐
جونگکوک: الان میکشمتتتتتت
جیمین: پدصگا من خودم میدونم چیکار کنم
جیمین: هیونجین بیا من باهات یک کار شخصی دارم...
هیونجین: هوف باش
_______________________
ات: هوفففف خیلی ترسیدم
کوک: من اینجا هستم از اون کره خر میترسی تا وقتی من اینجا هستم حق نداره نزدیکت شه
تهیونگ: مگه نگفتی رل داره پس چرا داره خودشو جر میده
کوک: چون اون لیاقت هیچ دختری رو نداره
____________________
جیمین: خب اومدممممم
ات تهکوک: چیکار کردییی
جیمین: کشمتش
ات تهکوک: چیییییییییییییییییی
جیمین: نترسین من فقط باهاش حرف زدم مثل ادم قبول کرد دیگه نزدیکت نمیاد😂
*ات میپره بغل جیمین*
ات: عر جیمینا میسیییییی
جیمین: کیوت
_______زنگ اخر______
ات: خداحافظظظظظ
تهمینکوک: بایییییییی
ویو ات
ازشون خداحافظی کردم و بدو بدو رفتم سمت خونه و رسیدم رفتم سریع ناهار اماده کردم و خوردم و با گربه ها داشتم بازی میکردم که گوشیم زنگ خورد از ایران بود
بابای ات: ب
ب: سلام ات خوبی
ات: سلامممم من خوبم شما خوبینننن
ب: ات متاسفم اما بهت باید یک چیزی رو بگم
ات: چــ..چی شده
ب: ات بخاطر اینکه کارخونه ای که داشتم برشکست شد دیگه نمی تونم خرج مدرستو بدم...
تو هم که سال اخری ، برو به مدیر بگو امتحانت رو سریعتر ازت بگیره فردا و بیا تو شرکت جی سون کار کن
شرکت خوبیه و پول زندگیت رو در بیار
ات: چی نــ.ـه
ب: متاسفم ات
*ات قطع میکنه*
ویو ات...
۱۱.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.