سناریو
وقتی که یهویی میب.و.سیشون
متیو:داشتی با عجله میرفتی سمت کلاست که محکم بهش برخورد کردی و افتادی روش،لبت به لبش خورد.با خجالت سرت و بالا گرفتی که چشمکی بهت زد...!
تئودورنات:رو به روی هم ایستاده بودید و باهم درمورد معجون ها صحبت میکردید،یهویی یه سال اولی دوید و محکم به تو خورد،به تئو خوردی و لبش به لبت خورد،از خجالت سرخ شده بودی که تئو بی خیال گفت:حالت خوبه؟
لورنزو برکشایر:توی حیاط نشسته بودید و داشتید جرعت حقیقت بازی میکردید،پرفسور مکگونگالتورو صدا زد ،میخواستی بری که پات گیر کرد به ردات و افتادی روی لورنزو و یهویی همدیگه رو بو.سی.دید،با چشمای شیطونش گفت:لبای خوشمزه ای داری دارلینگ...
ریگولوسبلک:داشتی بی توجه به جلوت میرفتی که صورتت با صورت ریگولوس برخورد کرد و برای چند ثانیه هم رو ب.وس.ی.د.ید..........
تام:داشتی تمام تلاشت و میکردی تا از قفسه بالای کتابخونه کتابی رو برداری،تام اومد سمتت و کتاب رو برداشت و بهت داد ...تعجب کردی چون اون از این کارا نمیکرد،چند سانتی متر فاصله داشتید..یکی از دانش اموز ها از کنارت رد شد و تو چسبیدی به تام و بو.سید.یش..
با این اتفاق نشیخندی زد و رفت...
متیو:داشتی با عجله میرفتی سمت کلاست که محکم بهش برخورد کردی و افتادی روش،لبت به لبش خورد.با خجالت سرت و بالا گرفتی که چشمکی بهت زد...!
تئودورنات:رو به روی هم ایستاده بودید و باهم درمورد معجون ها صحبت میکردید،یهویی یه سال اولی دوید و محکم به تو خورد،به تئو خوردی و لبش به لبت خورد،از خجالت سرخ شده بودی که تئو بی خیال گفت:حالت خوبه؟
لورنزو برکشایر:توی حیاط نشسته بودید و داشتید جرعت حقیقت بازی میکردید،پرفسور مکگونگالتورو صدا زد ،میخواستی بری که پات گیر کرد به ردات و افتادی روی لورنزو و یهویی همدیگه رو بو.سی.دید،با چشمای شیطونش گفت:لبای خوشمزه ای داری دارلینگ...
ریگولوسبلک:داشتی بی توجه به جلوت میرفتی که صورتت با صورت ریگولوس برخورد کرد و برای چند ثانیه هم رو ب.وس.ی.د.ید..........
تام:داشتی تمام تلاشت و میکردی تا از قفسه بالای کتابخونه کتابی رو برداری،تام اومد سمتت و کتاب رو برداشت و بهت داد ...تعجب کردی چون اون از این کارا نمیکرد،چند سانتی متر فاصله داشتید..یکی از دانش اموز ها از کنارت رد شد و تو چسبیدی به تام و بو.سید.یش..
با این اتفاق نشیخندی زد و رفت...
۷.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.