عشق فراموش شدهp: 27
قط کردم
گرفتم خوابیدم
صبح با صدای الارمم بیدار شدم سریع رفتم حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامو خشک کردم گوشواره مو دوباره انداختم گوشم موهامو حالت دادم ادکلن زدم کولمو برداشتم سوییچ ماشینو برداشتم زدم بیرون از خونه سوار ماشین شدم به سمت دانشگاه رفتم بازم مث همیشه تا وارد دانشگاه شدم جیغ و داد بچه ها بلن شد رفتم سر کلاس نشستم سرجام
هانا: هیونجین
هیونجین: جونم
هانا: بعد دانشگاه میری شرکت بابابزرگ؟
هیونجین: اره راستی عمو جون وو گف بیای شرکت
هانا: میدونم منم واسه همین گفتم شلغم
هیونجین: اها فقط نگف واسه چی؟
هانا: نع
پرش زمانی بعد دانشگاه
با هیونجین رفتیم شرکت بابابزرگ رفتیم سمت اتاقش درزدیم
جون وو: بیا
رفتیم داخل
هیونجین، هانا: سلام
جون وو: سلام بچه ها بشینین
نشستیم
جون وو: خب هانا تاحالا تبلیغ بازی کردی
هانا: واسه بعضی برندها ارع
جون وو:واقعا
هانا: اوهوم
جون وو: عالیه خب واسه این گفتم بیای چون یه تبلیغ داریم و چون تو هم خوشتیپ و جذابی این تبلیغ رو تو بازی کنی
هانا: باشه
جون وو: خب برو پایین سر صحنه عکسبرداری بچت ها هم اونجان هیونجین توهم برو
منو هیونحین باهم رفتیم سر صحنه عکسبرداری بچه هاهم اونجا بودن
کوک لباسو بهم داد رفتم پوشیدمش اومدم میکاپرا میکاپم کردن موهامم حالت دادن عکسبرداری رو شروع شد
پرش زمانی 2:35بعد
بلاخره تموم شد مردم انقد ژست گرفتم
لباسامو عوض کردم با بچه ها رفتیم رستوران نزدیک شرکت نشستیم غذا سفارش داریم
جیمین: هانا خدایی سر صحنه خیلی هات شده بودی
ته: ارع نتونستم باور کنم همون هانای کیوت خودمونی
همه: دقیقا
هانا: فعلا گرسنمه
جین: امروز بریم ویلا؟
هانا: ارع ارع بریم
چان: کوفت مثلا فردا دانشگاه داری
هانا: فردا نمیرم
هیونجین: راس میگه مرخصی میگیریم
نامجون: قبوله بریم
هانا: حالاکه بابامون گف قبوله حتما میریم
کوک: دقیقا
ناجون: درد
کوک، هانا: باشع
ناهار خوردیم شوگا گف به فیلیکس، لینو، هان، هم بگیم بیان بهشون زنگ زدیم قبول کردن رفتیم خونه 1،2تا لباس برداشتم گذاشتم تو کولم پاوربانک، ایرپادمو هم برداشتم رفتم بیرون از اتاق چان گف
چان: هانا گیتارتو هم بیار
هانا: اوکی
گیتارمو برداشتم سوار ماشینامون شدیم رفتیم سمت ویلا
ویو ویلا
وسایل هامو گذاشتم تو اتاق رفتم پیش بچه ها
هانا: خب چیکار کنیم؟
شوگا: نمد والا
سئونگ هو: فیلم ببینیم؟
همه: خوبه
فیلیکس: حالا چی ببینیم
یونا: هانا ترسناک نزار باز
هانا: اتفاقا ترسناک میزارم
یونا: یا بخدا اگه بزاری شب باید بچسبم به خودت که خوابم ببره
هانا: توکه همیشه چسبیدی بهم عادیه
لینو: جزیره خوبه بنظرم
هانا: راس میگی عالیه
جزیره رو گذاشتم خوراکی اووردیم نشستیم دیدیم فیلمو هرجا ترسناک میشد یونا محکم بغلم میکرد
پرش زمانی ساعت7
فصل1رو تموم کردیم نفهمیدیم ساعت چطور7شد جین، هوسوک، هان رفتن غذا درس کنن ماهم هرکدوم یه گوشه سرمون تو گوشی بود یونا سرش رو پام بود گفتم پاشم یه چالش بگیرم
هانا: یونا پاشو بریم یه چالش بریم
یونا: راسمیگی چندروزی میشه چالش نگرفتی
هانا: بچه هاما میریم تو حیاط
همه: باشه
رفتیم تو حیاط ویلا از شهر دور بود حیاطش به طرز وحشتناکی خوشگله
چنتا چالش رفتیم بعدش خودم تکی چنتا چالش رفتم اپلودشون کردم
یونا: هانا عکس های تبلیغ امروزت ترکونده
هانا: جدی(خونسرد)
یونا: خوشحال نیستی؟
هانا: اینا دیگه عادیه
نشستم لبه استخر چشامو بستم
یونا: همینجوری وایسا
هانا: واس چی؟
یونا: تروخدا تکون نخور
هانا: باشه
یونا: گرفتممممم
هانا: چی؟
یونا: ببین چقد نیمرخت جذابه 🤤
هانا: من همه چیم جذابه بیا بریم داخل سرده
رفتیم داخل شارژ گوشیم دیگه داش تموم میشد رفتم اتاقم گوشیمو زدم شارژ بعدم رفتم پیش بچه ها
گرفتم خوابیدم
صبح با صدای الارمم بیدار شدم سریع رفتم حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامو خشک کردم گوشواره مو دوباره انداختم گوشم موهامو حالت دادم ادکلن زدم کولمو برداشتم سوییچ ماشینو برداشتم زدم بیرون از خونه سوار ماشین شدم به سمت دانشگاه رفتم بازم مث همیشه تا وارد دانشگاه شدم جیغ و داد بچه ها بلن شد رفتم سر کلاس نشستم سرجام
هانا: هیونجین
هیونجین: جونم
هانا: بعد دانشگاه میری شرکت بابابزرگ؟
هیونجین: اره راستی عمو جون وو گف بیای شرکت
هانا: میدونم منم واسه همین گفتم شلغم
هیونجین: اها فقط نگف واسه چی؟
هانا: نع
پرش زمانی بعد دانشگاه
با هیونجین رفتیم شرکت بابابزرگ رفتیم سمت اتاقش درزدیم
جون وو: بیا
رفتیم داخل
هیونجین، هانا: سلام
جون وو: سلام بچه ها بشینین
نشستیم
جون وو: خب هانا تاحالا تبلیغ بازی کردی
هانا: واسه بعضی برندها ارع
جون وو:واقعا
هانا: اوهوم
جون وو: عالیه خب واسه این گفتم بیای چون یه تبلیغ داریم و چون تو هم خوشتیپ و جذابی این تبلیغ رو تو بازی کنی
هانا: باشه
جون وو: خب برو پایین سر صحنه عکسبرداری بچت ها هم اونجان هیونجین توهم برو
منو هیونحین باهم رفتیم سر صحنه عکسبرداری بچه هاهم اونجا بودن
کوک لباسو بهم داد رفتم پوشیدمش اومدم میکاپرا میکاپم کردن موهامم حالت دادن عکسبرداری رو شروع شد
پرش زمانی 2:35بعد
بلاخره تموم شد مردم انقد ژست گرفتم
لباسامو عوض کردم با بچه ها رفتیم رستوران نزدیک شرکت نشستیم غذا سفارش داریم
جیمین: هانا خدایی سر صحنه خیلی هات شده بودی
ته: ارع نتونستم باور کنم همون هانای کیوت خودمونی
همه: دقیقا
هانا: فعلا گرسنمه
جین: امروز بریم ویلا؟
هانا: ارع ارع بریم
چان: کوفت مثلا فردا دانشگاه داری
هانا: فردا نمیرم
هیونجین: راس میگه مرخصی میگیریم
نامجون: قبوله بریم
هانا: حالاکه بابامون گف قبوله حتما میریم
کوک: دقیقا
ناجون: درد
کوک، هانا: باشع
ناهار خوردیم شوگا گف به فیلیکس، لینو، هان، هم بگیم بیان بهشون زنگ زدیم قبول کردن رفتیم خونه 1،2تا لباس برداشتم گذاشتم تو کولم پاوربانک، ایرپادمو هم برداشتم رفتم بیرون از اتاق چان گف
چان: هانا گیتارتو هم بیار
هانا: اوکی
گیتارمو برداشتم سوار ماشینامون شدیم رفتیم سمت ویلا
ویو ویلا
وسایل هامو گذاشتم تو اتاق رفتم پیش بچه ها
هانا: خب چیکار کنیم؟
شوگا: نمد والا
سئونگ هو: فیلم ببینیم؟
همه: خوبه
فیلیکس: حالا چی ببینیم
یونا: هانا ترسناک نزار باز
هانا: اتفاقا ترسناک میزارم
یونا: یا بخدا اگه بزاری شب باید بچسبم به خودت که خوابم ببره
هانا: توکه همیشه چسبیدی بهم عادیه
لینو: جزیره خوبه بنظرم
هانا: راس میگی عالیه
جزیره رو گذاشتم خوراکی اووردیم نشستیم دیدیم فیلمو هرجا ترسناک میشد یونا محکم بغلم میکرد
پرش زمانی ساعت7
فصل1رو تموم کردیم نفهمیدیم ساعت چطور7شد جین، هوسوک، هان رفتن غذا درس کنن ماهم هرکدوم یه گوشه سرمون تو گوشی بود یونا سرش رو پام بود گفتم پاشم یه چالش بگیرم
هانا: یونا پاشو بریم یه چالش بریم
یونا: راسمیگی چندروزی میشه چالش نگرفتی
هانا: بچه هاما میریم تو حیاط
همه: باشه
رفتیم تو حیاط ویلا از شهر دور بود حیاطش به طرز وحشتناکی خوشگله
چنتا چالش رفتیم بعدش خودم تکی چنتا چالش رفتم اپلودشون کردم
یونا: هانا عکس های تبلیغ امروزت ترکونده
هانا: جدی(خونسرد)
یونا: خوشحال نیستی؟
هانا: اینا دیگه عادیه
نشستم لبه استخر چشامو بستم
یونا: همینجوری وایسا
هانا: واس چی؟
یونا: تروخدا تکون نخور
هانا: باشه
یونا: گرفتممممم
هانا: چی؟
یونا: ببین چقد نیمرخت جذابه 🤤
هانا: من همه چیم جذابه بیا بریم داخل سرده
رفتیم داخل شارژ گوشیم دیگه داش تموم میشد رفتم اتاقم گوشیمو زدم شارژ بعدم رفتم پیش بچه ها
۱۸.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.