پارت = ۸۴
تقاص دوستی
پتو رو روم کشید پتورو کنار میزدم که با حالت خشم و بدی بهم نگاه کرد .
_عصابمو خورد نکن وگرنه یه کاری میکنم هم خودم و تو پشیمون بشیم.
پس مثل بچه های غد سرمو کج کردم و پتورو چنگ زدم .
چونمو گرفت و محکم بوسیدتم ، منم پشت دستمو محکم روی لبم کشیدم که پاک بشه پس دوباره سرشو بهم نزدیک کرد و محکم تر بوسید و از سرجاش بلند شد دستمو به لبم نزدیک کردم که با نگاه بد و لحن خشن گفت .
_جرات داری یه بار دیگه پاکش کن.
و رفت بیرون و چند دقیقه بعد با دو تا نگهبان اومد تو و با حالت هشدار دهنده ای گفت.
_تا وقتی نیستم همینجوری تو اتاق میمونی فهمیدی ؟
چیزی نگفتم که بلند تر گفت .
_جواب بده !نشنیدم .
اروم گفتم .
+باشه .
برگشت طرف نگهبانا و گفت .
_مراقب باشین از اتاق خارج نشه ، یه مو ازش کم بشه یه کاری میکنم ارزو مرگ کنین و بعد از اتاق خارج شد .
ویو جونگکوک :
اوا عین بچه ها شده بود ،همه طوره کیوته ولی دلم برای قدیمش تنگ شده نکنه دیگه عوض نشه .
نگهبان گذاشتم پیشش که یه وقت به خودکشی فکر نکنه و حرف اون عوضی عملی بشه .
به سمت اتاق هایلی حرکت کردم ، میدونستم همهی اینا تقصیر هه سوعه که هایلی رو فرستاده .
درو محکم باز کردم .
صدای جیغ هایلی کل اتاقو پر کرد ، خودشو جم کردو سرشو پایین برد .
جونگ کوک برگهی ازمایشو پرت کرد سمت صورتش و گفت .
_تبریک میگم قراره بچه دار شی .
هایلی که هنوز شکه از پرتاب شدن کاغذ تو صورتش بود با ترس سرش پایین بود .
کوک صندلی رو صاف کرد و نشست روش و به جلو خم شد .
_ خب فقط میخوام بدونم بابای این بچه کیه،نگران نباش فقط میخوام بهش تبریک بگم .
هایلی هیچی نگفت .
_خب بزار راحت ترش کنم ، هه سو فرستادت.
سکوت زیادی برقرار شد جونگ کوک درحال بلند شدن از صندلی بود که هایلی اروم گفت .
°من واقعا دوست دا.....
_داری مثل سگ دروغ میگی ، پس این بچه کیه ؟
گریش گرفته بود سرشو اورد بالا و با لکنت گفت .
°دروغ...نمیگم ...حسم واقعیه....ولی...
_مسخره بازی در نیار درست بگو .(داد)
°از طرف کسی نیومدم ، فقط نمیفهمم چرا هر کاری میکنم بازم اِوا رو بیشتر دوست داری با وجود اینکه اون همش ازت فرار میکنه ، ازش متنفرم ، ارزومه مرگشو به چشمم ببینم اگه ....
ادامه دارد ...
(من چند وقت پیش داشتم فکر میکردم یه بار شرط بزارم ببینم چی میشه الان میخوام امتحان کنم )
شرط برای پارت بعد بالای ۱۰♡تا لایک
پتو رو روم کشید پتورو کنار میزدم که با حالت خشم و بدی بهم نگاه کرد .
_عصابمو خورد نکن وگرنه یه کاری میکنم هم خودم و تو پشیمون بشیم.
پس مثل بچه های غد سرمو کج کردم و پتورو چنگ زدم .
چونمو گرفت و محکم بوسیدتم ، منم پشت دستمو محکم روی لبم کشیدم که پاک بشه پس دوباره سرشو بهم نزدیک کرد و محکم تر بوسید و از سرجاش بلند شد دستمو به لبم نزدیک کردم که با نگاه بد و لحن خشن گفت .
_جرات داری یه بار دیگه پاکش کن.
و رفت بیرون و چند دقیقه بعد با دو تا نگهبان اومد تو و با حالت هشدار دهنده ای گفت.
_تا وقتی نیستم همینجوری تو اتاق میمونی فهمیدی ؟
چیزی نگفتم که بلند تر گفت .
_جواب بده !نشنیدم .
اروم گفتم .
+باشه .
برگشت طرف نگهبانا و گفت .
_مراقب باشین از اتاق خارج نشه ، یه مو ازش کم بشه یه کاری میکنم ارزو مرگ کنین و بعد از اتاق خارج شد .
ویو جونگکوک :
اوا عین بچه ها شده بود ،همه طوره کیوته ولی دلم برای قدیمش تنگ شده نکنه دیگه عوض نشه .
نگهبان گذاشتم پیشش که یه وقت به خودکشی فکر نکنه و حرف اون عوضی عملی بشه .
به سمت اتاق هایلی حرکت کردم ، میدونستم همهی اینا تقصیر هه سوعه که هایلی رو فرستاده .
درو محکم باز کردم .
صدای جیغ هایلی کل اتاقو پر کرد ، خودشو جم کردو سرشو پایین برد .
جونگ کوک برگهی ازمایشو پرت کرد سمت صورتش و گفت .
_تبریک میگم قراره بچه دار شی .
هایلی که هنوز شکه از پرتاب شدن کاغذ تو صورتش بود با ترس سرش پایین بود .
کوک صندلی رو صاف کرد و نشست روش و به جلو خم شد .
_ خب فقط میخوام بدونم بابای این بچه کیه،نگران نباش فقط میخوام بهش تبریک بگم .
هایلی هیچی نگفت .
_خب بزار راحت ترش کنم ، هه سو فرستادت.
سکوت زیادی برقرار شد جونگ کوک درحال بلند شدن از صندلی بود که هایلی اروم گفت .
°من واقعا دوست دا.....
_داری مثل سگ دروغ میگی ، پس این بچه کیه ؟
گریش گرفته بود سرشو اورد بالا و با لکنت گفت .
°دروغ...نمیگم ...حسم واقعیه....ولی...
_مسخره بازی در نیار درست بگو .(داد)
°از طرف کسی نیومدم ، فقط نمیفهمم چرا هر کاری میکنم بازم اِوا رو بیشتر دوست داری با وجود اینکه اون همش ازت فرار میکنه ، ازش متنفرم ، ارزومه مرگشو به چشمم ببینم اگه ....
ادامه دارد ...
(من چند وقت پیش داشتم فکر میکردم یه بار شرط بزارم ببینم چی میشه الان میخوام امتحان کنم )
شرط برای پارت بعد بالای ۱۰♡تا لایک
۳.۲k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.