برادر ناتنی من 11...
دوسال بعد
ویو ا.ت
خوب دوسال از اون روز میگذره خیلی دلم برای
کوک تنگ شده ولی احتمالا اون دیگه خانواده داره
دیگه کاریش نمیشه کرد زندگیه دیگه هر
اتاقی توش میفته بگذریم منو جین و شوگا و نامجون خیلی از دوسال پیش صمیمی تر شدیم
امروز قراره رئیس جدید شرکت بیاد و میگن که آدم
سرد و بی روحیه خوب من که هیچی حالیم نی
٫: ا.ت
+: بله جین
٫: پرونده ها رو جمع کردی؟
+: اره خیلی زیاد بودن
٫: اوکی
+: فقط همین اوکی دستم درد گرفت
تا تونستم اینا رو جمع کنم
٫: .خنده. خوب باشه
جین اومد جلو یه ب.و.س.ه ی کوچیک گذاشت روی لبام
و سرعت از دفترم رفت بیرون!
با خدا اون منو ب.و.س.ی.د پادشاه مافیا ها یااااا خدااااا !!!
همین جوری توی فکر بودم که لیسا اومد تو
~: سلامممممم
+: سلام نوناااا
~: اه اه چندش اینجوری صدام نکن
+: .خنده.
~: خوب دروغ میگم بدم میاد خو
+: باشه باشه غر نزن .خنده.
~: یکی میکشم توی گوشت ها
+: باشه بابا پر رو
حالا چی می خوای؟
~: خوب اومدم بگم که بهتره از این شرکت بریم
+: ها چرا؟
~: چون رئیس جدید کوکه!
+: چیییی؟
~: همونی که شنیدی
+: اوکی تو برو منم به بچه ها خبر میدم یه هفته مهلت داریم تا از اینجا بریم
~: اوکی بای
+: بای
نامجونااااا جینننننن شوگاااااا
÷: ها چی شده خوبی؟
£: تو تا ما رو را به راه نکنی ول کن نیستی؟
٫: احمق بگو چی شده خو؟
+: ر رئیس ج جدید کوکه باید از اینجا بریم
£: در عرض سه ثانیه کارشون تموم می کنم
+: کی رو؟
£: بابا منظورم استئفا نامس
+: اوکی برو منم وسایلم رو جمع می کنم
وسایلامو جمع کردم و رفتم پایین دیدم وای نه ا اون کوکه؟
باید سریع تر میرفتیم که کوک و جیمین و ته ما رو دیدن
واییی خدا داشتن میومدن سمتمون وسایلارو گذاشتم
توی ماشین که...
ویو کوک
دوسال گذشته و همه چی تغییر کرده بابا یه شرکت
رو برامون خریده چند وقتیه بابا خیلی دیر میاد خونه امروز
بعد اینکه رفتیم سمت تعقیبش می کنیم
خوب رسیدیم شرکت داشتم با ته و جیمین حرف میزدم که ا.ت و لیسا و نورا رو دیدیم رفتم سمتش تا ماجرای بابا رو بگم انگار ازم دوری می کرد شاید فکر کرده من ازدواج کردم
ولی نه من بعد اون دیگه با کسی رابطه نداشتم
ادامه ویو ا.ت
اومد دقیقاً کنارم وایساد و همین جوری داشتم نگاهش می کردم که دهن باز کرد و گفت
_: من ازدواج نکردم
+: بله؟
_: ببین باید یه چیزی در مورد بابا بهت بگم
+: خوب بفرما بگو
_: چند وقتیه بابا خیلی دیر میاد خونه بهش شک داریم
که داره کاری می کنه
+: اگه پایه یکی وسط باشه
_: ما هم از همین میترسیم
+: باشه میام
_: مرسی
+: خواهش کاری نکردم فقط بخاطر مامانیه وگرنه اصلا
باهات نمیومدم
_: اوکی بریم
+: بریم
آخرای شب بابا رو تعقیب کردیم و دیدم رفت توی خونه ما هم پشت سرش رفتیم و دیدم که با داره...
خمارییییییییییی😁
اسلاید دوم استایل شرکت ا.ت
دویست تایید شدنمون مبارککککککک💜😁
ویو ا.ت
خوب دوسال از اون روز میگذره خیلی دلم برای
کوک تنگ شده ولی احتمالا اون دیگه خانواده داره
دیگه کاریش نمیشه کرد زندگیه دیگه هر
اتاقی توش میفته بگذریم منو جین و شوگا و نامجون خیلی از دوسال پیش صمیمی تر شدیم
امروز قراره رئیس جدید شرکت بیاد و میگن که آدم
سرد و بی روحیه خوب من که هیچی حالیم نی
٫: ا.ت
+: بله جین
٫: پرونده ها رو جمع کردی؟
+: اره خیلی زیاد بودن
٫: اوکی
+: فقط همین اوکی دستم درد گرفت
تا تونستم اینا رو جمع کنم
٫: .خنده. خوب باشه
جین اومد جلو یه ب.و.س.ه ی کوچیک گذاشت روی لبام
و سرعت از دفترم رفت بیرون!
با خدا اون منو ب.و.س.ی.د پادشاه مافیا ها یااااا خدااااا !!!
همین جوری توی فکر بودم که لیسا اومد تو
~: سلامممممم
+: سلام نوناااا
~: اه اه چندش اینجوری صدام نکن
+: .خنده.
~: خوب دروغ میگم بدم میاد خو
+: باشه باشه غر نزن .خنده.
~: یکی میکشم توی گوشت ها
+: باشه بابا پر رو
حالا چی می خوای؟
~: خوب اومدم بگم که بهتره از این شرکت بریم
+: ها چرا؟
~: چون رئیس جدید کوکه!
+: چیییی؟
~: همونی که شنیدی
+: اوکی تو برو منم به بچه ها خبر میدم یه هفته مهلت داریم تا از اینجا بریم
~: اوکی بای
+: بای
نامجونااااا جینننننن شوگاااااا
÷: ها چی شده خوبی؟
£: تو تا ما رو را به راه نکنی ول کن نیستی؟
٫: احمق بگو چی شده خو؟
+: ر رئیس ج جدید کوکه باید از اینجا بریم
£: در عرض سه ثانیه کارشون تموم می کنم
+: کی رو؟
£: بابا منظورم استئفا نامس
+: اوکی برو منم وسایلم رو جمع می کنم
وسایلامو جمع کردم و رفتم پایین دیدم وای نه ا اون کوکه؟
باید سریع تر میرفتیم که کوک و جیمین و ته ما رو دیدن
واییی خدا داشتن میومدن سمتمون وسایلارو گذاشتم
توی ماشین که...
ویو کوک
دوسال گذشته و همه چی تغییر کرده بابا یه شرکت
رو برامون خریده چند وقتیه بابا خیلی دیر میاد خونه امروز
بعد اینکه رفتیم سمت تعقیبش می کنیم
خوب رسیدیم شرکت داشتم با ته و جیمین حرف میزدم که ا.ت و لیسا و نورا رو دیدیم رفتم سمتش تا ماجرای بابا رو بگم انگار ازم دوری می کرد شاید فکر کرده من ازدواج کردم
ولی نه من بعد اون دیگه با کسی رابطه نداشتم
ادامه ویو ا.ت
اومد دقیقاً کنارم وایساد و همین جوری داشتم نگاهش می کردم که دهن باز کرد و گفت
_: من ازدواج نکردم
+: بله؟
_: ببین باید یه چیزی در مورد بابا بهت بگم
+: خوب بفرما بگو
_: چند وقتیه بابا خیلی دیر میاد خونه بهش شک داریم
که داره کاری می کنه
+: اگه پایه یکی وسط باشه
_: ما هم از همین میترسیم
+: باشه میام
_: مرسی
+: خواهش کاری نکردم فقط بخاطر مامانیه وگرنه اصلا
باهات نمیومدم
_: اوکی بریم
+: بریم
آخرای شب بابا رو تعقیب کردیم و دیدم رفت توی خونه ما هم پشت سرش رفتیم و دیدم که با داره...
خمارییییییییییی😁
اسلاید دوم استایل شرکت ا.ت
دویست تایید شدنمون مبارککککککک💜😁
۱۷.۹k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.